رشد يكباره ادبيات حمله نظامي به ايران در هفته گذشته اتفاقي نيست. آمريكايي ها به تدريج در حال آشكار كردن ابعاد استراتژي جديدي هستند كه متناسب با تحولات سال 88 در ايران طراحي شده و اما اجراي آن بناست گام به گام و با سنجش ميزان موفقيت گام هاي برداشته شده، تكميل شود. بحث هاي اخير درباره قريب الوقوع بودن حمله نظامي به ايران كه ابتدا در بيرون كشور طرح و به سرعت در فضاي داخلي هم به دستور اول رسانه ها تبديل شد، در واقع فقط يك فاز مياني از آن استراتژي است و اين موضوع درست تحليل نخواهد شد مگر اينكه درك جامعي از كل نقشه راهي كه آمريكايي ها مي خواهند در آينده بپيمايند، وجود داشته باشد. آن وقت معلوم خواهد شد كه اولا آيا حمله نظامي يك گزينه است، و ثانيا اگر هم گزينه باشد، گزينه براي چه هدفي است.
همه چيز از سخناني شروع شد كه باراك اوباما در ديدار دو هفته پيش خود با بنيامين نتانياهو نخست وزير رژيم غاصب صهيونيستي بيان كرد. اوباما در حاشيه آن ديدار كه از قبل اعلام شده بود قرار است حرارتي مختصر به فضاي سرد روابط اسراييل و آمريكا تزريق كند، با صراحتي كه قبلا كمتر ديده شده بود گفت كه جلوگيري از هسته اي شدن ايران را هدف اول دولت خود مي داند و به اسراييل «اطمينان مي دهد» هيچ گزينه اي را از روي ميز بر نخواهد داشت. اوباما البته هيچ اشاره مستقيمي به مسئله حمله نظامي نكرد ولي در فضاي بعد از 1929 اين سخنان به گونه اي كاملا خاص تفسير شد و رسانه هاي غربي بلافاصله از آن نتيجه گرفتند كه گزينه نظامي به روي ميز كاخ سفيد بازگشته است. براي كساني كه با ادبيات كاخ سفيد آشنا هستند حرف هاي اوباما مطلقا جديد نبود اما تفسيرهايي كاملا جديد و عجيب از آن ارائه شد. پس از اظهارات اوباما، مهم ترين مطلبي كه بر اين آتش نفت ريخت، مقاله جو كلاين در شماره هفته گذشته تايم است كه برخي منابع فارسي زبان تازه ديروز آن را ترجمه و چنان تحليل كرده اند كه گويي اتفاق كاملا جديدي رخ داده است. جوهر سخن كلاين در آن مقاله اين است كه آمريكايي ها دريافته اند بدون «روي ميز بودن گزينه حمله نظامي» تحريم هاي قطعنامه 1929 «موثر» نخواهد بود. اين مقاله هم دقيق خوانده نشد و مكررا مورد سوء تعبير قرار گرفت. كلاين در هيچ جاي مقاله از قول منابع خود در دولت آمريكا نمي گويد كه حمله اي دركار است و حتي نمي گويد كه برنامه ريزي در اين راستا انجام مي شود، بلكه بر تنها چيزي كه تاكيد مي كند اين است كه آمريكايي ها فهميده اند ايران نبايد 1929 را سقف فشار فرض كند وگرنه رفتار آن هيچ تغييري نخواهد كرد.
اكنون اجازه بدهيد ببينيم چگونه مي توان موضوع را به نحوي دقيق بازسازي كرد. اين موضوع قطعي است كه آمريكايي ها استراتژي خود درباره ايران را بازنويسي كرده اند و درس هايي را كه از حوادث سال 88 در تهران و برخي تحولات جديد در منطقه گرفتند -درست و غلط- در اين بازنويسي لحاظ كرده اند. به طور بسيار خلاصه قضيه از اين قرار است كه 1- تيم مسئول پرونده ايران در كاخ سفيد اميدوار است كه ايجاد مشكلات داخلي بتواند ايران را از ديپلماسي خارجي خود كه آمريكا و اسرائيل را نشانه رفته است، منحرف كند. 2- نكته بعدي اين است كه آمريكايي ها تصميم گرفته اند گزينه هاي خود در مقابل ايران را عملي نكنند مگر اينكه قبلا نوع و ميزان تاثير آن بر فتنه سبز را سنجيده باشند. اصل كلي از نظر آمريكا اين است كه در كنار حمايت علني از اين جريان در ايران، هر اقدامي كه به هر شكلي اين جريان را تضعيف كند، در شرايط فعلي براي آمريكا يك »گزينه« نيست. 3- مسئله بعدي تمركز بر ايجاد احساس بحران اقتصادي در مردم ايران از طريق فعال كردن دوباره گزينه تحريم هاست. تحريم تا پيش از حوادث سال 88 براي آمريكا يك گزينه نبود اما اين حوادث و اميدي كه جريان فتنه بر ايجاد تقابل ميان نظام و مردم پيدا كرد، آن را دوباره روي ميز آمريكا قرار داد. منتها تغييري كه ايجاد شده اين است كه آمريكايي ها مي دانند تحريم به شكل قبلي قطعا هيچ تاثيري نخواهد داشت بنابراين تصميم گرفته اند در تحريم هاي جديد خود شرايط خاصي را اعمال كنند تا هرچه قدرتمندتر به نظر برسد. در يك برآورد نهايي استراتژي «راس-برنز» در باره ايران مي گويد تحريم اگر بنا باشد جواب بدهد، بايد اجماعي، وسيع و تكميل شده توسط تحريم هاي خارج از شوراي امنيت باشد و در زماني كم و بيش طولاني، يعني 5-3 سال اعمال شود. 4- و نهايتا آمريكايي ها عقيده دارند رفتار ايران تنها زماني تغيير خواهد كرد كه محاسبات آن تغيير كرده باشد و تغيير محاسبه يك امر اساسا ذهني است كه با ابزارهاي عيني مي توان بر ان تاثير گذاشت اما نمي توان آن را به سرعت دگر گون كرد. محصول اين تحليل هم اين است كه آمريكايي ها مي گويند بايد در مذاكره را باز گذاشت تا اگر محاسبات ايران تغيير كرد، راهي براي ادامه مسير وجود داشته باشد.
اگر بخواهيم همه اين تحليل را در يك جمله خلاصه كنيم استراتژي جديدآمريكا تركيبي از 3 عنصر مذاكره، تحريم و حمايت از فتنه سبز است كه نسبت اين گزينه ها در تركيب نهايي بسته به شرايط روز تعيين خواهد شد. تحليل آمريكايي ها كه مي توان آن را با خروارها كد مستند كرد اين است كه ايجاد يك تركيب مناسب و بهينه از اين گزينه ها مي تواند يك فشار «واقعي» بر ايران وارد آورد به گونه اي كه ايران احساس كند ديگر نمي تواند هزينه هاي ناشي از استراتژي هسته اي و يا منطقه اي اش را تحمل كند.
اكنون مي توان پرسيد گزينه نظامي در اين استراتژي چه جايي دارد؟ وقتي در مقاله كلاين يا اظهارات اوباما دقيق شويم روشن مي شود كه اساسا با موضوع جديدي مواجه نيستيم و غربي ها در حال تكرار همان حرف هايي هستند كه قبلا هم مي زدند. آنچه جديد است اين است كه در داخل و خارج ايران اراده اي عمدي وجود دارد كه اين اظهارات به گونه اي متفاوت با گذشته تعبير شود گويي به راستي چيزي دگرگون شده است.
مهم ترين گام براي درك فضاي فعلي اين است كه فضاي رسانه اي را از فضاي واقعي تفكيك كنيم. در فضاي واقعي هيچ كدام از مجموعه استدلال هايي كه پيش تر ايران را به اين نتيجه رسانده بود كه در ميان مدت حمله نظامي در كار نيست تغيير نكرده است. آمريكا براي طراحي هرگونه درگيري نظامي با ايران داراي 3 دسته مشكل اطلاعاتي، عملياتي و مشكلات مربوط به تبعات و نتايج است كه نه تنها هيچ كدام از آنها حل نشده بلكه در برخي مواردي حادتر هم شده است. به لحاظ اطلاعاتي عمق مشكل آمريكا را بيش از هر جاي ديگر در آنجا مي توان ديد كه كاخ سفيد همچنان قادر به انتشار برآورد اطلاعات ملي سال 2010 نيست. آمريكايي ها به لحاظ سياسي قول داده اند كه در NIE جديد خطاهاي موجود در برآورد سال 2007 را اصلاح خواهند كرد اما جامعه اطلاعاتي آمريكا بوضوح در موقعيتي نيست كه يك برآورد جديد ارائه بكند. حداكثر تغييري كه رخ خواهد داد اين است كه جامعه اطلاعاتي آمريكايي ها بگويدايران پس از سال 2007 به غني سازي اورانيوم و توسعه فناوري موشك هاي بالستيك خود ادامه داده و در نتيجه در آستانه سلاح اتمي قرار گرفته است اما همچنان معلوم نيست ايران واقعا قصد ساخت سلاح هسته اي دارد يا نه. اين حرف مطلقا جديد نيست و تقريبا عين عبارتي است كه مايكل مك كانل مدير اطلاعات ملي وقت در توضيح ابهامات برآورد 2007 در سناي آمريكا بيان كرد. شكست خوردن پروژه هايي مانند كشف فردو و ربايش شهرام اميري هم اين تنگنا را جدي تر كرده است. به لحاظ عملياتي هم اطلاعات موجود نشان مي دهد در آرايش عملياتي آمريكايي ها در منطقه هيچ تغيير محسوس و جدي كه نشان دهنده قطعيت حمله در كوتاه مدت باشد مشاهده نمي شود. از اينها مهم تر تبعات هرگونه درگيري نظامي است كه آمريكايي ها به هيچ وجه قادر به تحمل حتي يك بخش از آن هم نخواهند بود. 4 اتفاق كليدي هست كه ترديدي نيست پس از هرگونه درگيري نظامي با ايران رخ خواهد داد 1- برنامه هسته اي ايران حداكثر براي چند ماه به تاخير مي افتد اما پس از يك بازسازي سريع، با شتاب بيشتري ادامه خواهد يافت. 2- اتحاد و همدلي مثال زدني ملت همراه با اراده اي قوي براي مقابله با دشمن بيروني به ميدان وارد خواهد شد. 3- يك به هم ريختگي وسيع و عميق به منطقه خاورميانه تحميل خواهد شد كه كمترين نتيجه آن گشوده شدن همزمان چند جبهه تمام عيار نظامي و خيزش ملت هاي مسلمان عليه دولت هاي دست نشانده آمريكا در منطقه است.
مجموعه اين عوامل -كه آمريكايي ها كاملا به آن واقفند- نشان مي دهد حمله نظامي يك گزينه واقعي نيست بلكه فقط يك گزينه رواني و رسانه اي است تا با ايجاد به هم ريختگي داخلي، تحريم هاي آمريكا را اثربخش كند و ايران را با دستور كاري كه آمريكا مي خواهد پاي ميز مذاكره بكشاند. تا آنجا كه به غربي ها مربوط است تصور مي كنند -همانطور كه كلاين گفته است- گزينه نظامي بايد روي ميز باشد اما نه به اين منظور كه اجرايي شود چرا كه آمريكا به هيچ وجه قادر به مديريت تبعات آن نخواهد بود بلكه با اين هدف كه در فضاي رسانه اي و با انگيزه موثر كردن تحريم ها و نهايتا ايجاد تغيير در محاسبات ايران، مصرف شود. نقشي هم كه اسراييل در اين ميان ايفا مي كند همين است كه با در آوردن اداي ديوانه ها اين پيام را به ايران بدهد كه اگر از تحريم ها تاثير نپذيرد و از درخواست هاي غير قانوني غرب تبعيت نكند، گزينه بعدي حمله نظامي خواهد بود حتي اگر آمريكايي ها موافق نباشند در حالي كه مجموعه اطلاعات موجود نشان مي دهد اسراييلي ها كاملا در اين مورد كه حق عمل مستقل ندارند، با آمريكا هماهنگ شده اند. در نتيجه هيچ علامتي به ما نمي گويد كه تهديد نظامي را بايد بيش از اندازه جدي گرفت و جدي شدن اين بحث به لحاظ رسانه اي هم جز ايجاد اثر رواني در داخل ايران هدف ديگري ندارد. استراتژي آمريكا اين است كه اين اثر رواني را با 3 گزينه تحريم، مذاكره و حمايت از جريان فتنه مخلوط كند و اميدوار است كه بتواند از اين فضا نتيجه بگيرد.
مهدي محمدي
همه چيز از سخناني شروع شد كه باراك اوباما در ديدار دو هفته پيش خود با بنيامين نتانياهو نخست وزير رژيم غاصب صهيونيستي بيان كرد. اوباما در حاشيه آن ديدار كه از قبل اعلام شده بود قرار است حرارتي مختصر به فضاي سرد روابط اسراييل و آمريكا تزريق كند، با صراحتي كه قبلا كمتر ديده شده بود گفت كه جلوگيري از هسته اي شدن ايران را هدف اول دولت خود مي داند و به اسراييل «اطمينان مي دهد» هيچ گزينه اي را از روي ميز بر نخواهد داشت. اوباما البته هيچ اشاره مستقيمي به مسئله حمله نظامي نكرد ولي در فضاي بعد از 1929 اين سخنان به گونه اي كاملا خاص تفسير شد و رسانه هاي غربي بلافاصله از آن نتيجه گرفتند كه گزينه نظامي به روي ميز كاخ سفيد بازگشته است. براي كساني كه با ادبيات كاخ سفيد آشنا هستند حرف هاي اوباما مطلقا جديد نبود اما تفسيرهايي كاملا جديد و عجيب از آن ارائه شد. پس از اظهارات اوباما، مهم ترين مطلبي كه بر اين آتش نفت ريخت، مقاله جو كلاين در شماره هفته گذشته تايم است كه برخي منابع فارسي زبان تازه ديروز آن را ترجمه و چنان تحليل كرده اند كه گويي اتفاق كاملا جديدي رخ داده است. جوهر سخن كلاين در آن مقاله اين است كه آمريكايي ها دريافته اند بدون «روي ميز بودن گزينه حمله نظامي» تحريم هاي قطعنامه 1929 «موثر» نخواهد بود. اين مقاله هم دقيق خوانده نشد و مكررا مورد سوء تعبير قرار گرفت. كلاين در هيچ جاي مقاله از قول منابع خود در دولت آمريكا نمي گويد كه حمله اي دركار است و حتي نمي گويد كه برنامه ريزي در اين راستا انجام مي شود، بلكه بر تنها چيزي كه تاكيد مي كند اين است كه آمريكايي ها فهميده اند ايران نبايد 1929 را سقف فشار فرض كند وگرنه رفتار آن هيچ تغييري نخواهد كرد.
اكنون اجازه بدهيد ببينيم چگونه مي توان موضوع را به نحوي دقيق بازسازي كرد. اين موضوع قطعي است كه آمريكايي ها استراتژي خود درباره ايران را بازنويسي كرده اند و درس هايي را كه از حوادث سال 88 در تهران و برخي تحولات جديد در منطقه گرفتند -درست و غلط- در اين بازنويسي لحاظ كرده اند. به طور بسيار خلاصه قضيه از اين قرار است كه 1- تيم مسئول پرونده ايران در كاخ سفيد اميدوار است كه ايجاد مشكلات داخلي بتواند ايران را از ديپلماسي خارجي خود كه آمريكا و اسرائيل را نشانه رفته است، منحرف كند. 2- نكته بعدي اين است كه آمريكايي ها تصميم گرفته اند گزينه هاي خود در مقابل ايران را عملي نكنند مگر اينكه قبلا نوع و ميزان تاثير آن بر فتنه سبز را سنجيده باشند. اصل كلي از نظر آمريكا اين است كه در كنار حمايت علني از اين جريان در ايران، هر اقدامي كه به هر شكلي اين جريان را تضعيف كند، در شرايط فعلي براي آمريكا يك »گزينه« نيست. 3- مسئله بعدي تمركز بر ايجاد احساس بحران اقتصادي در مردم ايران از طريق فعال كردن دوباره گزينه تحريم هاست. تحريم تا پيش از حوادث سال 88 براي آمريكا يك گزينه نبود اما اين حوادث و اميدي كه جريان فتنه بر ايجاد تقابل ميان نظام و مردم پيدا كرد، آن را دوباره روي ميز آمريكا قرار داد. منتها تغييري كه ايجاد شده اين است كه آمريكايي ها مي دانند تحريم به شكل قبلي قطعا هيچ تاثيري نخواهد داشت بنابراين تصميم گرفته اند در تحريم هاي جديد خود شرايط خاصي را اعمال كنند تا هرچه قدرتمندتر به نظر برسد. در يك برآورد نهايي استراتژي «راس-برنز» در باره ايران مي گويد تحريم اگر بنا باشد جواب بدهد، بايد اجماعي، وسيع و تكميل شده توسط تحريم هاي خارج از شوراي امنيت باشد و در زماني كم و بيش طولاني، يعني 5-3 سال اعمال شود. 4- و نهايتا آمريكايي ها عقيده دارند رفتار ايران تنها زماني تغيير خواهد كرد كه محاسبات آن تغيير كرده باشد و تغيير محاسبه يك امر اساسا ذهني است كه با ابزارهاي عيني مي توان بر ان تاثير گذاشت اما نمي توان آن را به سرعت دگر گون كرد. محصول اين تحليل هم اين است كه آمريكايي ها مي گويند بايد در مذاكره را باز گذاشت تا اگر محاسبات ايران تغيير كرد، راهي براي ادامه مسير وجود داشته باشد.
اگر بخواهيم همه اين تحليل را در يك جمله خلاصه كنيم استراتژي جديدآمريكا تركيبي از 3 عنصر مذاكره، تحريم و حمايت از فتنه سبز است كه نسبت اين گزينه ها در تركيب نهايي بسته به شرايط روز تعيين خواهد شد. تحليل آمريكايي ها كه مي توان آن را با خروارها كد مستند كرد اين است كه ايجاد يك تركيب مناسب و بهينه از اين گزينه ها مي تواند يك فشار «واقعي» بر ايران وارد آورد به گونه اي كه ايران احساس كند ديگر نمي تواند هزينه هاي ناشي از استراتژي هسته اي و يا منطقه اي اش را تحمل كند.
اكنون مي توان پرسيد گزينه نظامي در اين استراتژي چه جايي دارد؟ وقتي در مقاله كلاين يا اظهارات اوباما دقيق شويم روشن مي شود كه اساسا با موضوع جديدي مواجه نيستيم و غربي ها در حال تكرار همان حرف هايي هستند كه قبلا هم مي زدند. آنچه جديد است اين است كه در داخل و خارج ايران اراده اي عمدي وجود دارد كه اين اظهارات به گونه اي متفاوت با گذشته تعبير شود گويي به راستي چيزي دگرگون شده است.
مهم ترين گام براي درك فضاي فعلي اين است كه فضاي رسانه اي را از فضاي واقعي تفكيك كنيم. در فضاي واقعي هيچ كدام از مجموعه استدلال هايي كه پيش تر ايران را به اين نتيجه رسانده بود كه در ميان مدت حمله نظامي در كار نيست تغيير نكرده است. آمريكا براي طراحي هرگونه درگيري نظامي با ايران داراي 3 دسته مشكل اطلاعاتي، عملياتي و مشكلات مربوط به تبعات و نتايج است كه نه تنها هيچ كدام از آنها حل نشده بلكه در برخي مواردي حادتر هم شده است. به لحاظ اطلاعاتي عمق مشكل آمريكا را بيش از هر جاي ديگر در آنجا مي توان ديد كه كاخ سفيد همچنان قادر به انتشار برآورد اطلاعات ملي سال 2010 نيست. آمريكايي ها به لحاظ سياسي قول داده اند كه در NIE جديد خطاهاي موجود در برآورد سال 2007 را اصلاح خواهند كرد اما جامعه اطلاعاتي آمريكا بوضوح در موقعيتي نيست كه يك برآورد جديد ارائه بكند. حداكثر تغييري كه رخ خواهد داد اين است كه جامعه اطلاعاتي آمريكايي ها بگويدايران پس از سال 2007 به غني سازي اورانيوم و توسعه فناوري موشك هاي بالستيك خود ادامه داده و در نتيجه در آستانه سلاح اتمي قرار گرفته است اما همچنان معلوم نيست ايران واقعا قصد ساخت سلاح هسته اي دارد يا نه. اين حرف مطلقا جديد نيست و تقريبا عين عبارتي است كه مايكل مك كانل مدير اطلاعات ملي وقت در توضيح ابهامات برآورد 2007 در سناي آمريكا بيان كرد. شكست خوردن پروژه هايي مانند كشف فردو و ربايش شهرام اميري هم اين تنگنا را جدي تر كرده است. به لحاظ عملياتي هم اطلاعات موجود نشان مي دهد در آرايش عملياتي آمريكايي ها در منطقه هيچ تغيير محسوس و جدي كه نشان دهنده قطعيت حمله در كوتاه مدت باشد مشاهده نمي شود. از اينها مهم تر تبعات هرگونه درگيري نظامي است كه آمريكايي ها به هيچ وجه قادر به تحمل حتي يك بخش از آن هم نخواهند بود. 4 اتفاق كليدي هست كه ترديدي نيست پس از هرگونه درگيري نظامي با ايران رخ خواهد داد 1- برنامه هسته اي ايران حداكثر براي چند ماه به تاخير مي افتد اما پس از يك بازسازي سريع، با شتاب بيشتري ادامه خواهد يافت. 2- اتحاد و همدلي مثال زدني ملت همراه با اراده اي قوي براي مقابله با دشمن بيروني به ميدان وارد خواهد شد. 3- يك به هم ريختگي وسيع و عميق به منطقه خاورميانه تحميل خواهد شد كه كمترين نتيجه آن گشوده شدن همزمان چند جبهه تمام عيار نظامي و خيزش ملت هاي مسلمان عليه دولت هاي دست نشانده آمريكا در منطقه است.
مجموعه اين عوامل -كه آمريكايي ها كاملا به آن واقفند- نشان مي دهد حمله نظامي يك گزينه واقعي نيست بلكه فقط يك گزينه رواني و رسانه اي است تا با ايجاد به هم ريختگي داخلي، تحريم هاي آمريكا را اثربخش كند و ايران را با دستور كاري كه آمريكا مي خواهد پاي ميز مذاكره بكشاند. تا آنجا كه به غربي ها مربوط است تصور مي كنند -همانطور كه كلاين گفته است- گزينه نظامي بايد روي ميز باشد اما نه به اين منظور كه اجرايي شود چرا كه آمريكا به هيچ وجه قادر به مديريت تبعات آن نخواهد بود بلكه با اين هدف كه در فضاي رسانه اي و با انگيزه موثر كردن تحريم ها و نهايتا ايجاد تغيير در محاسبات ايران، مصرف شود. نقشي هم كه اسراييل در اين ميان ايفا مي كند همين است كه با در آوردن اداي ديوانه ها اين پيام را به ايران بدهد كه اگر از تحريم ها تاثير نپذيرد و از درخواست هاي غير قانوني غرب تبعيت نكند، گزينه بعدي حمله نظامي خواهد بود حتي اگر آمريكايي ها موافق نباشند در حالي كه مجموعه اطلاعات موجود نشان مي دهد اسراييلي ها كاملا در اين مورد كه حق عمل مستقل ندارند، با آمريكا هماهنگ شده اند. در نتيجه هيچ علامتي به ما نمي گويد كه تهديد نظامي را بايد بيش از اندازه جدي گرفت و جدي شدن اين بحث به لحاظ رسانه اي هم جز ايجاد اثر رواني در داخل ايران هدف ديگري ندارد. استراتژي آمريكا اين است كه اين اثر رواني را با 3 گزينه تحريم، مذاكره و حمايت از جريان فتنه مخلوط كند و اميدوار است كه بتواند از اين فضا نتيجه بگيرد.
مهدي محمدي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر