بسمالله الرحمن الرحيم
اللهم نرغب اليك في دوله كريمه
تعز به الاسلام و اهله
و تذل به النقاق و اهله
"حمد باد خداوندي را كه آفريدگار بندگان است و گستراننده زمين است و روانكننده آبهاست به پستيها و روياننده گياهان است بر بلنديها، اوليتش را آغازي نيست و ازليتش را پاياني نيست. اول است بيهيچ زوالي، باقي است بيهيچ مدتي. پيشانيها در برابر او بر خاكند و لبها به ذكر وحدانيت او در جنبش. "
با اين مقدمه اجازه ميخواهم عرض كنم: يا صاحب الزمان سلام عليكم
سلام خدا و ملائك بر تو و بر پدران طيب و طاهرت. سلام بر جد بزرگوارت، پيامبر اعظم و بر جد مظلومت شير خدا امير مومنان. سلام بر جد مظلومه پهلو شكستهات؛ اول شهيده راه ولايت حضرت زهرا، سلام بر عموي دل شكسته مغموم و مظلوم و مسمومت امام مجتبي، سلام بر پدر غريب و مظلوم و لب تشنهات سيدالشهداء و بر خون پاك او و خاندان شهيد و اصحاب بينظيرش. سلام بر پدران معصوم و مظلوم و شهيدت از امام سجاد تا امام حسن عسگري، سلام بر نايب بزرگوارت خميني بتشكن، سلام بر شهيدان اسلام از عصر رسولالله (ص) تا عصر روحالله و تا امروز، عصر سيد مظلوم و استوار نائبت سيد علي خامنهاي عزيز و سلامت بر امت مسلمان و امت خاص و آزادهات ايرانيان سرافراز، مراجع عظام تقليد، روحانيت معزز و خانواده بزرگوار شهيدان و ايثارگران.
مهدي جان، آقا! ميدانيم آنچه تو ميداني . تو شاهد و ناظر مايي و در ميان مايي. اما دلمان ميخواهد با شما درد دل كنيم، با روح بلند خميني كبير، با ارواح مطهر شهيدان، با نائبت خامنهاي عزيز. ميدانم آنچه ميگويم در برابر آنچه بر شما اهل بيت عصمت و طهارت گذشت و آنچه بر خميني كبير گذشت و آنچه بر خامنهاي بزرگوار ميگذرد چيزي نيست. آيا در طول تاريخ ميتوان كسي يا كساني را يافت كه بيش از خاندان پاك شما سابقه شهادت، آزادگي، جانبازي و ايثار داشته باشد؟ و بيش از شما ظلم ديده باشد؟ هرگز، هرگز! هنوز صداي علي (ع) در گوشمان است كه ميفرمود: "به خدا سوگند كه از انتساب هيچ منكري به من خودداري ننمودند و در رفتار ميان من و خود رعايت انصاف نكردند. "
ايشان حقي را طلب ميكنند كه خود آن را واگذاشتند و خوني را ميخواهند كه خود آن را ريختهاند و امام خميني (ره) در برابر موج ترورهاي يارانش فرمود: ما را بكشيد، ملت ما را بيدارتر ميشود و خامنهاي عزيز در برابر آنان ايستاد و فرمود: «ما در برابر شما كاري حسيني خواهيم كرد» و جان خود را براي فدا كردن براي شما و دين جدتان، ناقابل خواند.
با وجود اين يا صاحب الزمان باز ميخواهم با شما سخن بگويم و حرفهايم را با شما در ميان بگذارم. آري در عهد الست با خداي مهربان پيمان بسته بودم كه با روح الله باشم. با عشق به خاندان پاك شما پرورش يافتم، در همان دوران سياه دينستيزي ستمشاهي، روحانيون عزيز و پاك دامن به ما ياد دادند كه امام زمان داريم. او خواهد آمد، ظلم و ظالمان را درهم ميكوبد، داد مظلومان را ميگيرد، عدل و داد بر پا ميكند و جهان را آباد ميكند، پس آگاهانه منتظرش باش.
به من آموختند كه در غياب او نائبش را درياب. از همان طفوليت براي مظلوميت جدت امام حسين (ع) سينه زدم، زنجير زدم و بر غربت و مظلوميتش اشك ريختم. آموختم كه تاريخ تكرارشدني است و عبرتهاي عاشورا راه نجات. روزگار نوجواني و آغاز جوانيام در سپيده روزگار سپري شد، تا آن كه حسين زمان خروشيد، ولايت فقيه در چهره نوراني امام خميني (ره) طلوع كرد و انقلاب شد. من و همه كسانم به ميدان آمديم. اگر چه عاشورايي ديگر به پا شد، اما ملت ايران نگذارد حسين تنها بماند. هزينه داديم. برادران و خواهرانم را به زندان افكندند. پدران و مادران و برادران و خواهرانم را در ميدان ژاله كشتند. به فيضيه و دانشگاه حمله كردند و برادران دانشآموزم را در 13 آبانها به رگبار بستند. اما ايستاديم. تا سرانجام خونهاي ما ايرانيان بر شمشيرهاي يزيديان زمان پيروز شد.
خميني روح خدا بازگشت و بر قلبهاي من و همه كسانم در سرتاسر سرزمين شهيدان فرود آمد؛ ياريش كرديم و به عهد خويش وفادار مانديم تا فجر انقلاب دميد و حكومت حق طلوع كرد. خميني خبرگان ملت را خواند و قانون اساسي را برآوردند و ميثاق ميان ملت ما كردند، جمهوري اسلامي ايران قد برافراشت.
امام به سرعت ابتكارات خدمت به محرومان و ايثارگران را به صدور احكام مبارك تشكيل بنياد شهيد، كميته امداد و جهاد سازندگي به ميدان آوردند و مردم مشغول خدمت و سازندگي شدند و با روشنبيني براي پاسداري از انقلاب، سپاه را تشكيل و جوانان را به بسيج فراخواندند.
مهدي جان! هنوز شهد شيرين پيروزي انقلاب و خدمت به محرومان در كاممان ننشسته بود كه تمام شرك و كفر و نفاق از استكبار غرب و شرق گرفته تا مزدوران منطقهاي و عوامل خودفروخته داخلي آنها در برابر اين نظر نوپاي حق، جبهه گرفته و جنگ احزاب تازهاي با پا كردند. براي استكبار و در راس آن آمريكا اين دشمن سرسخت بشريت و آزادگي، نه تنها از دست دادن منابع و ثروت ايران، بلكه ايجاد كانون اميد و آزادي براي مسلمانان و تمام مستضعفان جهان، خاري بود كه در چشم مستكبران فرو رفته بود.
هنوز جشن و شادي انقلاب در ميان بود كه آمريكا و غرب و احزاب شرك و كفر و نفاق به فرمان اربابان خود هر گوشه ايران را، كردستان را، گنبد را، خوزستان را، آمل را، تهران را و ... را به صحنههاي سخت جنگ رواني و تجزيهطلبي و در واقع با هدف، نابودي انقلاب اسلامي و نظام تبديل كردند. اما ملت ايران از پير و جوان و زن و مرد بسيج شدند. چون امام فرموده بود من و ما به صحنه آمديم. من و ما به دفاع از امام و انقلاب برخاستيم و شعارمان اين بود تا خون در رگ ماست، خميني رهبر ماست و خوني كه در رگ ماست، هديه به رهبر ماست.
از آن پس حزباللهي و بسيجي خوانده شديم و از اين افتخار احساس غرور ميكرديم. منافقان و مرتدان ديدند تا من و ما به عشق تو "يا صاحب الزمان " و به عشق نائبت خميني در صحنه ايستادهايم راه به جايي نخواهند برد، بر ما يورش آوردند و تا توانستند توهين و تحقير و ناسزا نثارمان كردند. حزباللهي و بسيجي را مورد حملات نيرنگ و چماق و تفنگ قرار دادند.
گروهكها و خائنان مزدور و بقاياي رژيم طاغوت كه به بركت رحمت انقلاب آزاد شده بودند، به جاي سپاس از انقلاب اسلامي در تلاش تجزيه ايران، خطه كردستان را به خاك و خون كشيدند. چقدر از برادران بسيجي و جهاديام و آحاد مردم حزب اللهي و فدائيان انقلاب كه از گلولههاي سفاكان رژيم طاغوت جان بدر برده بودند، چون آقايشان حسين (ع) سر بريده شدند.
دشمن چون ايستادگي ما را ديد در همان حال جبههاي ديگر گشود. جلاد خونخوار و قدرتطلب بعثي بغداد را واداشت تا جنگي همهجانبه با امالقراي عالم اسلام تحميل كند. نقشه دقيق بود، از خارج و داخل كشور، انقلاب و امام را هدف قرار داده بودند. اگر لطف الهي و عنايات تو يا صاحب الزمان به اين ملت ايران نبود، نظام اسلامي را ميربودند. اين بار هم ملت ما بسيج شد. من و ما به جبهه رفتيم، حتي پدر و مادر و خواهران، جبهه و پشت جبهه را پر كرديم. اگر نبود خيانت بنيصدر مزدور كه سلاح را از ما دريغ داشته بود، خرمشهر، بستان، هويز، مهران و قصر شيرين به چنگ دشمن نميافتاد و جهانآرا و يارانش در خرمشهر و حسين علمالهدي و دانشجويان همرزمش در هويزه، مظلومانه شهيد نميشدند.
مهدي جان، آقاي من. سال 60 چه سالي براي ما بود، همچون سال 61 هجري، ايران كربلا شد. آتش و خون، انفجار و ترور، سال عزاهاي عمومي پي در پي. يك پاي بسيجي در جبهه و جنگ با دشمن خارجي بود و پاي ديگرش در شهرها براي مبارزه با گروهكهاي ضدانقلاب و عوامل داخلي شورشي استكبار. در ميان ملت منتظر ظهور اگر چه بسيجي يك واژه بيش نبود، اما دريايي معنا يافت. بسيجي يعني عاشق و عارف و شاهد. يعني حسيني، علوي، زهرايي، يعني آحاد ملت ولايي ايران، ولايتي كه سرچشمهاش علي است و صاحب امروزش شما مهدي جان و اميرش ولايت فقيه، خميني كبير و خامنهاي عزيز.
آري بسيجي يعني حافظ اسلام و ميهن، از ميان ملت و پشتيبان مردم، دشمنستيز و يار مظلومان، بصير و آگاه هوشيار و بيدار، و با اخلاص، پيشتاز در علم و فناوري و پيشرفت، محب وطن و محبوب امام. آري بسيجي جان بر كف است و بي ادعا... كه در رودخانه امامت وضو گرفته است و از سرچشمههاي جوشان روحانيت نوشيده است و در راه كربلاي حسين قامت بسته است.
30 خرداد سال 60 منافقان كوردل به فرمان اربابان خود از جنگ رواني به جنگ تروريستي روي آوردند و با اين خروج، به خوارج مبدل گشتند. آنگاه اين كوردلان، بزرگان حزبالله و ياورانشان، يعني بسيجيها و مردم حقمدار كوچه و بازار را هدف گرفتند. خامنهاي را در خانه خدا ترور كردند، فاجعه هفت تير و هشت شهريور را پديد آوردند، اگر چه بهشتي و بهشتيان را كشتند و حزباللهي و بسيجي را ربودند و سوزاندند و شهيد كردند، اما نتوانستند ايمان و اراده ملت ما را بكشنند. با خون پاك آنان نقاب از چهره كريه منافق و خوارج برداشته شد و نااهلان رخنهكرده و در صفوف انقلاب و مديريت كشور رسوا و فراري شدند و به آغوش اربابان جنايتكار خود در اروپا و آمريكا پناه بردند و سپس به كمك صدام ملعون شتافتند و يا در لاك خود مترصد فرصت ماندند. در آن اوضاع و احوال بسيجي اميدش به خدا بود و عشقشق به امام.. از آن پس يك جبهه مانده بود و آن هم جنگ تحميلي و دفاع مقدس بود.
آري مردم شريف و شهيدپرور ايران عزيز با امدادهاي غيبي الهي و هدايت محسوس و ملموس بقيه الله الاعظم (عج) پيروزيهاي بزرگ فتحالمبين، بيتالمقدس، خبيرها و الفجر هشتها را نيروي مسلح با پشتوانه خود شما و بسيج رقم زدند و در رمضان و بدر و كربلاي چهار و پنج، اين اجساد تكه تكه شده برادرانم بود كه دشمن را ناكام گذاشت. خون بسيجي با خون طلبه و ارتشي و و سپاهي و جهادي و عشاير به هم آميخت و همه با هم فدا شدند تا يك وجب از خاك پاك ايران جدا نشود؛
خاكي كه به بركت انقلاب و نظام اسلامي مقدس شده بود و امالقراي عالم اسلام شد، همچون مدينه النبي (ص).
آري بسيجي پيرو عشق بود و دل او براي عزت اسلام و ميهن اسلامي ميطپيد و در راه آن و آزادي ميهن سرافرازش ايران، از جان خويش مايه گذاشت و در اين راه اسارت در چنگال صدام جلاد و غربت سخت سالهاي اسارت را به جان خريد. او مصمم به حضور در صحنه بود تا رفع كل فتنه در عالم... بسيجي تمام وجودش امام بود و انقلاب و هر آنچه را در مقابل اين دو ميديد، برنميتابيد، دفاع او و همرزمانش در جنگ تحميلي هشت ساله خصم را به فرار و هزيمت واداشت، آنگاه كه در روزهاي پاياني جنگ بسيجيان احساس كردند امامشان غصه به دل دارد، مرگ خود را از خدا خواستند. بسيجي با غصههاي امام غصه دار بود و با لبخندهايش شاد.
آن گاه جان بسيجي به لب آمد كه امام به لقاء حق تعالي پيوست. در غم فراغ امام، ملت ايران سوخت تا آن كه مرهمي بر دل سوخته خود يافت؛ سيد علي جانشين امام شد. بسيجي، خميني را در خامنهاي يافت و ملت ايران شعار داد خامنهاي خميني ديگر است، ولايتش ولايت حيدر است.
امام رفته بود، جنگ پايان يافته بود. دوراني ديگر آغاز شد. به جز آقا و بسيج كسي ديگر به تفكر بسيجي نميانديشيد. گويي بسيجي فقط براي جنگ بود، گاهي بسيجي چيزهايي ميديد كه نميپسنديد. رهبري در اين وضعيت مردم و مسئولان را هشدار داد. مسئول فرهنگي دولت به جاي اقدام، استعفا داد. بسيجي ناآرام بود، رنج ميبرد، بسيجي خون به دل، ولي اميدوار و منتظر باقي ماند...
و يا باز هم دورهاي ديگر از دل تهاجم فرهنگي زاييده شد و اين دوره را رهبر عزيز ما شبيخون فرهنگي ناميد، در اين دوره برخي از گردانندگان امور، پشت كرده به گذشته تابناك انقلاب و شرمنده از ايثار و شهادت امت! خواهان پيوستن به دهكده جهاني و كدخدايي عمو سام بودند، خواهان گفتوگو با غارتگران و متجاوزان به حقوق آزادگان و مشغول انتقاد و حمله به ارزشهاي انقلاب و آزادي و امام و ولايت فقيه و روحانيت بودند. با وجود همه ناملايمات و بيمهريها بسيجي گوش به فرمان رهبر عزيز انقلاب ضمن دفاع از ارزشها و با خون دل در حوزه توليد علم و نهضت نرمافزاري همراه با خلاقيت به آرمانهاي انقلاب و رسيدن به اقتدار و مرجعيت علمي ميانديشيد.
معالاسف در اين فضا از سوي عدهاي، بسيج نه تنها ناهمگون و ناسازگار كه مخرب تلقي شد، تفكر بسيجي خطرناك خوانده شده، همانها كه دم از تحمل مخالف ميزدند و شعار زنده باد مخالف من ميدادند خواهان مرگ تفكر بسيجي شدند. از اصلاحات اساسي خود حذف بسيج و تفكر بسيجي را دنبال ميكردند و شاهد اينكه جهاد سازندگي از ابتكار بزرگ امام براي خدمت به محرومان و روستاييان و عشاير بود، به جرم تفكر بسيجي بسته شد و جهادگران پراكنده شدند.
بسيجي را كه به هر قيمت در برابر جنگ با ارزشها و شبيخون فرهنگي ايستاده بود، گروه فشار خواندند و نابودياش را شعار دادند، آنان ريشه نظام را هدف گرفته بودند و بسيج و آحاد مردم متدين و انقلابي را مانع بزرگ راه خويش ميديدند، چند بار فاجعه به پا كردند، حرمتها دريدند، به مقدسات توهين كردند، آتش افروختند و دشمن را اميدوار ساختند و در جنايتي كه خود پديد آورده بودند، بسيجي را مقصر ناميدند و مظلومنمايي كردند و طلبكار شدند.
در آن غربت سخت بسيج، بسيجيان ماندند و آقا، رهبري بود كه از چند سال پيش خطر را حس كرده بود و از تهاجم فرهنگي گفته بود و خود براي مقابله با آن به صحنه آمده بود. ولي فقيه به نشانه حضور در اين ميدان جنگ با ارزشها چفيه بسيجي را بر دوش انداخت، آقا، اگر چه از سوي بعضي خواص و مدعيان! ياري نشد، اما مردم بسيجي را داشت كه چون او دغدغهها داشتند. خون دلها خورده شد، رنجها برديم تا چنان شد كه دشمن و پياده نظامش ناكام گشتند و ارزشهاي انقلاب باقي مانده "فاما الزيد فيذهب جفاء ".
دوران اميدهاي واهي دشمن براي تحريف انقلاب و خط امام گذشت. خورشيد انقلاب از پس ابرهاي تيره مجددا پديدار گشت. بسيج از غربت خويش بيرون آمد. اميدها بازگشت، رهبر ما سيدعلي ديگر تنها نبود، او شاد و مسرور از احياي گفتمان اول انقلاب بود. بسيج كه جان گرفت، ايران بسيجي شد، كه اين خار تازهاي شد كه به چشم ديگر استكبار فرو ميرفت. استكبار كه اميد خود به نابودي نظام را بر باد رفته ميديد، جبههاي از زيان ديدههاي از حاكميت بسيجي، اعم از ضدانقلابهاي قديمي و عناصر استحاله شده، پديد آورد كه وجه اشتراك همه آنان دشمني با بسيج و تفكر بسيج و بيداري ملت بود.
اين جبهه با هدايت استكبار، جنگ خود را در پوشش انتخابات دهم رياستجمهوري آغاز كرد و چون با حضور جانانه چهل ميليوني مردم نتوانست طرفي ببندد، بيشتر عصباني شد و در پي فتنهاي تلختر برآمد؛ فتنهاي با ظاهري مخملي و باطني خشك و زبر و خشن كه فرهنگ و مردم سرزمينم را هدف قرار داده بود، تصادفي نبود كه در 30 خرداد 88، 30 خرداد سال 60 را بازسازي كردند. با تخريب، كشتار و آشوب به پايگاههاي بسيج و مسجد خدا يورش آوردند.
در 30 خرداد آشوبگران و منافقان با چهرهاي جديد كه چندان هم بيارتباط با منافقان سابق نيستند، بر ملت يورش آوردند. زخم تركشهاي جنگ تحميلي و جاي گلولههاي منافقان و از خدا بي خبران ديروز را اين بار در كوچه و بازار و تن بسيجيان و نيروهاي انتظامي - اين حافظان امنيت مردم با قمه و ضربات سنگ و شعلههاي آتش، گشودند، به پاي مصنوعي و سينه خسته جانبازان و حتي بانوان و كودكان رهگذر هم رحم نكردند و منافقانه سلاح اهدايي امريكا و اسرائيل و انگليس را به سوي مردم شليك كردند، تا به خيال خام خود با كمك رسانههاي بيگانه، ناجا و بسيج را متهم كنند. غافل از اينكه مسئولان با حكمت و تدبير، بكار بردن سلاح را به خاطر پيشگيري از هر گونه آسيب به مردم منع كرده بودند و نيروهاي حافظ امنيت هيچگاه سلاحي در دست نداشتند و به كار نبردند. ماموران حفظ امنيت و مدافعان حريم قانون كتك خوردند، زخمي شدند، شهيد شدند، بي رحمانه آنها را زير چرخهاي ماشين گرفتند، اما صبورانه با جانشان از مردم دفاع كردند؛ در مقابل آنها براي كشتههاي دروغي خود عزاداري كردند، از آنجا كه آشوبگران در بين مردم پنهان شده بودند، دست حافظان امنيت براي برخورد با آنها بسته بود و لذا خساراتي بر مردم تحميل گرديد و ما نيز به عنوان حاميان مردم و مسئولان برقراري امنيت شرمنده شديم، ليكن ميدانيم كه ملت فهيم خود به اين موضوع واقفند و عذر خدمتگزاران خود را ميپذيرند.
اي صاحب و آقاي ما، شما شاهدي كه نيروهاي مسلح و بسيج هر 4 كانديدا را از ياران انقلاب ميدانستند و مانند مردم ايران و با تشخيص خود كم يا زياد به آنها راي دادند. با وجود اين ناظري كه چه ناسزاها كه نثار ما نكردند و چه فحاشيها و تهمتها كه از آن بينصيب نمانديم . امنيت مردم را خدشهدار كردند و چون به دفاع از مردم برخاستيم، به ما لقب ستمكاران دادند. ما را متجاوزان به حقوق مردم معرفي كردند. ميخواستند ما در اين ميدان آزمايش همچون خودشان روسياه كنند، گويا نميدانند اسلام و قرآن و اهل بيت و امام و قانون اساسي برقرار است و تكليف همه روشن است.
كار آنگاه برايمان سخت شد و روحمان به درد آمد كه اتاق فرمان خارجيها و بعضي داخليها به هم پيوند خورد و چهره پاك نظام در كلمات سخيف و زهرآلوده آنها گردآلوده شد، و در اين غبار كذايي براي عدهاي لحظهاي حق در محاق شد، اما خداي بزرگ را شاكريم كه فصلالخطاب رهبري دلها را آرام كرد و بصيرت آفريد.
رفته رفته صف خوديها، يعني ملت بزرگ ايران از اندك غيرخوديهاي نفوذكرده در ميان مردم جدا شد و به رغم به اصطلاح نخبگاني كه از نخبگي، جز وابستگي به بيگانه و تهاجم به ارزشهاي انقلاب و امام چيزي نميفهمند، ملت يكپارچه ميكوشند نداي رهبرمان را با سرود وحدت و امنيت و سرافرازي و كار و پيشرفت تحقق بخشند.
آقاي و مولاي من ! در اين روزهاي هجمه دشمنان جهاني و كشتار ملتهاي مظلوم، خطاي عدهاي از خواص بر دلمان جراحتي افزود، اما باز هم صبر ميكنيم، اينك چشمانمان براي تنهايي جد بزرگوارت نمناك است. دلمان براي غريبي علي (ع) آن حق مطلق، بسيار دلتنگ است و اگر نبود اين اقيانوس مواج انساني كه فضاي خيابانهاي سرزمينم را علي علي گويان عطر آگين كرده است، نميدانم چگونه ميتوانستيم اين غصه كجروي برخي خواص بيبصيرت را تحمل كنيم و به سينه بسپاريم و سينههايمان را در برابر دشمنان سپر كنيم و از دشمن غفلت ننماييم و سلاحمان را براي دشمن مهيا نگه داريم.
يا صاحب الزمان! شما چون خورشيدي از پس ابر، هدايت ما را بر عهده داري و ما را به ولايت فقيه سپردهاي و ايشان توجه ما را به سوي دشمنان ميهن و ملت ميخوانند و ما نيز آموختهايم كه "اشداء علي الكفار و رحماء بينهم ".
مردم انقلابي ما ميدانند كه چشم از دشمنان اصلي برنميداريم كه آنها ام الفسادند و ياران ممكنالخطا و قابل بازگشت، دنيا هم ميداند كه ملت ايران در برابر دشمن يد واحده است. آري با تمام توان و آمادگي ايستادهايم تا نظام بماند، تا تو از ما خشنود باشي و قلب نازنين نايبت راضي، تا ميهن اسلامي ما همچنان كنام شيران باشد. تا شهيدان و امام شهيدان بدانند كه راهشان ادامه دارد.
مهدي جان! به فرزندان و نوادگانمان ياد دادهايم منتظرت باشند، پرچم اين نظام مقدس را در اهتزاز داشته باشند تا تو بيايي كه امام خميني فرمود: انقلاب ما مقدمه انقلاب جهاني به رهبري حضرت حجت است. سيد و مولاي ما از خدا ميخواهيم و تو نيز دعا كن كه انقلاب اسلامي ايران با انقلاب جهاني شما پايدار ماند و دعا بفرما آنگاه كه ظهور ميكني اگر مرگ ميان شما و ما جدايي انداخته باشد، خداوند ما را از قبر بيرون آورد، در حالي كه كفن را بر كمر پيچيده و سلاح بر كشيده باشيم و دعوتت را لبيك گوييم و زير پرچم پرمهر و عدالت پرور و نوراني امتت به شهدا بپيونديم.
جاننثار امت اسلام و منتظر ظهور
سرلشگر بسيجي سيدحسن فيروزآبادي