فارغ از فضای تعقیب و گریزی که در میدان سیاست حاکم شده و صفحه شطرنجی که این بار با دور تند تغییر آرایش می دهد، ضرورت یک نگاه با شمولیتی فراگیرتر و مروری دقیق تر بر آنچه رفته است، رخ می نمایاند و درست از همین منظر است که می توان به آینده و راه فرارو با برآوردی درست نگریست.
پاسخ به این سوال که "موسوي بر سر اصلاحات چه آورد؟"، چندان دشوار نیست. موسوي اصلاحات را از جایگاه یک جناح قانونی کشور به جایگاه اپوزیسیون تقلیل مقام داد. انتقاد از آنچه رخ داده است، حتی در لایه های تحلیلی کسی چون عباس عبدی هم موج می زند. اما بازخوانی کامل تر ماجراست که زوایای موضوع را کامل می کند.
اصلاحات یک جناح قانونی کشور بود با گفتمانی مملو از واژه های دموکراسی خواهی، حقوق بشر، آزادی اندیشه، جامعه مدنی و... این گفتمان در فضای جامعه متاثر از عملکرد دولت اصولگرا دیگر چندان خریدار نداشت. از این رو بود که عباس عبدی یعنی کسی که از آغاز با حضور خاتمی مخالف بود، انصراف خاتمی را "جلوگیری از اشتباهی بزرگتر" لقب داد. دومین دوری بود که احمدی نژاد کاندیدا می شد و طبق روال طبیعی دورهای دوم انتخابات، تغییر در نتیجه معمول، دشوار می نمود.
اصلاحات باید با پوشش گفتمان اصولگرایی می آمد و از همین رو موسوي را به عنوان کاندیدای اصلی خود برگزید تا در لوای وحدت و مواضع مبهم، آرای دوسویه میدان را متوجه خود کند. تا اینجا بازی خوب تعریف شده بود؛ اما کم کم مسیر تغییر کرد.
تغییر مسیر از آنجا آغاز شد که هر چه پیش رفتیم، فضای سیاسی کشور علی رغم میل باطنی اولیه اصلاح طلبان، شفاف و شفاف تر شد و مناظرات، تیر آخر این شفافیت ها بود. همه چیز می توانست همین جا تمام شود. صرف پیروزی اصلاحات در این انتخابات مهم نبود. مهم این بود که در صورت عدم امکان پیروزی، پتانسیل لازم را برای انتخابات های بعدی فراهم آورده باشد و بعد نوبت به فتح سنگر به سنگر مسئولیت ها و کرسی ها برسد.
چند مولفه اما باز در این میان نقش بازی کردند و برآیند این چند مولفه همان حرکت پرشتاب به سمت رادیکالیسم بود. شناخت این مولفه ها از این رو اهمیت دارد که می تواند مصداق تشخیص پادزهر از زهر باشد. عباس عبدی در نوشته ای با عنوان "فروریزی دیوار انحصار؛ فاصله بوق تا رسانه" به فضای رسانه ای کشور اشاره کرد و بازتاب های خبری اعتراضات 16 آذر را مورد بررسی قرار داد.
در این یادداشت یک زنگ خطر جدی برای اصلاح طلبان گوشزد شده بود. او از یک "خطر" سخن می گفت. وي رسانه ها را به سه گروه دولتی، مستقل داخلی و خارجی تقسیم کرد و نوشت: «خطري كه جامعه ما را تهديد ميكند اين است كه گروه دوم هر روز بيش از پيش ضعيفتر شوند و عرصه اطلاعرساني ميدان تاخت و تاز دو گروه اول و سوم شود.» وقتی رسانه های گروه دوم نتوانند نقش درون حاکمیتی خود را درست ایفا کنند و در سیل رادیکالیسم برآمده از هیجانات کاذب سیاسی و تحریکات جانبی غرق شوند، طبیعی است که حاکمیت نمی تواند در چارچوب قانون، حضورشان را پذیرا باشد و اینجاست که نوبت به همان تقابلی که عبدی از آن سخن می گوید می رسد.
عبدی با طرح این سوال که "چرا اين فرآيند خطرناك است؟"، می نویسد: «اگر اين انحصار به نفع رسانههاي گروه دوم شكسته ميشد، نه تنها خطري نداشت بلكه براي ساختار قدرت نيز در نهايت مفيد بود، و به اصلاح و قوام آن ميانجاميد، اما هنگامي كه ساخت رسانهاي ميان گروه اول و سوم دوقطبي شود، اين قطبيت در درون جامعه نيز منعكس خواهد شد. بهرهمندي جداگانه مردم از دو گروه رسانهاي متضاد كه اخبار و تحليلها و نگاههاي متضادي را ارايه ميكنند، به شكلگيري دو گروه متضاد در جامعه منجر ميشود، كه جمع مسالمتآميز اين دو گروه در يك محيط امكانپذير نخواهد بود و در نتيجه شكلگيري اين قطبيت رسانهاي، منشاء گرايش به خشونت و حذف يكديگر خواهد بود.»
بدیهی ترین و ابتدایی ترین نتیجه رادیکالیسم دوقطبی شدن فضاست. این دوقطبی شدن حتی در حضور روزنامه ای مثل اعتمادملی هم شکل می گرفت؛ چون تفاوت موضع چندانی با رسانه های گروه سوم نداشت. در واقع اصلاح طلبان شفافیت آستانه انتخابات را که به ریزش آرایشان منجر شد، روز به روز کامل کردند و این یک اشتباه استراتژیک بود.
رویکرد رادیکال تا آنجا پیش رفت که عملا یک جمع اغتشاشاگر، وابسته و کف و سوت زن در روز عاشورا به نماد جریان معترض به انتخابات تبدیل شد و در عین حال پشتوانه مردمی اصلاحات با سیر نزولی دوچندان مواجه گردید.
این برآیند عملی شفافیت البته برای جریان سیاسی اصولگرا مثبت بود. چون از یک سو معتقد بود لایه های زیرین جریان مقابل خلاف آنچه را که ادعا می کند، باور دارد و به این ترتیب باورهای پنهان که رنگ نفاق به اصلاحات داده بود، برملا می شد. در عین حال رادیکالیسم و دوقطبی سازی که نتیجه عملی رویکرد اصلاح طلبان و عدم استفاده درست از فرصت های ایجاد شده بود، پایگاه اجتماعی آنان را تنزل می داد و برگ برنده آنان در انتخابات های بعد را هم می سوزاند. در واقع یک جریانی که منافق پیشه از نگاه اصولگرایان به سادگی و به دست خودش از میان مردم رخت برمی بست.
تغییر جبهه مقابله از دولت نهم به نظام برای اصلاح طلبان نیز گام دیگری در همان مسیر رادیکالیسم و دوقطبی کردن فضا بود. اصلاح طلبان به ظرفیت های نظام پشت پا زدند و پل هایی را خراب کردند که می توانستند در صورت لزوم از آن بهره گیرند و بازگردند. حتی اگر به نگاه سیاست ورزی به آنچه گذاشت نگاه کنیم و عنصر اخلاق را کنار بگذاریم، ایده طرح تقلب ابتدا به ساکن ایده خوبی بود؛ اگر به مظلوم نشان دادن اصلاح طلبان خاتمه پیدا می کرد.
در اعترافات، سعید حجاریان لب به سخن گشود تا این پیام را به دوستانش رسانده باشد که باید ترمز قطار را کشید و آن را از پرتگاه دور کرد؛ اما این پیام هیچ گاه از سوی میرحسین و کروبی شنیده نشد. اکنون آیا باز هم باید پرسید: میرحسین بر سر اصلاحات چه آورد؟
تئوریسین های اصلاحات همواره کوشیده بودند ولو آنکه به آرمان ها و رؤیاهایی باور دارند، با در نظر گرفتن واقعیات جامعه مسیری مسالمت آمیز و گام به گام را تا حصول به مطلوب طی کنند؛ چرا که نیک می دانستند دوقطبی سازی و رادیکالیسم به زنگ مرگ جنبش اجتماعی بدل خواهد شد.
مولفه هایی که گفتمان اصلاح طلبی را تشکیل می داد، برآمده از مولفه های تشکیل دهنده فرهنگ اسلامی- ایرانی مردم نبود. اصلاحات درصدد فراگیر کردن یک فرهنگ جدید بود؛ فرهنگی که وجه روشنفکری داشت و حتی در پارادایم گفتمانی غرب تعریف می شد؛ به همین دلیل بود که نبايد راه ستیز را انتخاب می کرد. در فضای روشن دوقطبی طبیعی است که می توان با تکیه بر عناصر تشکیل دهنده هویت ملی صف آنان از غیر را جدا کرد؛ اما این را نیز رهبران تندرو و بی عقل سبز درنیافتند.
در این چارچوب تحلیلی می توان باب مولفه های متعددی را گشود. مولفه هایی که هر یک به مثابه نوعی افراطی گری و عملکرد احساسی اصلاحات را از کرسی به زیر کشیدند. در واقع اصلاحات به دست خود، طومار خود را پیچید.
اکنون اما چاره در شکستن همین دوقطبی است. اگر همین مسیر ادامه پیدا کند، برآیند نهایی آنچه رخ داده کاملا مشخص است. انقلاب هم قبلا نظیر آن را تجربه کرده است؛ البته تاکیدی بر تجربه دوباره آن ندارد؛ این مخالفانند که انقلاب را بی خردانه به این سو می کشانند.
در این خط سیر نهایتا چیزی از اصلاحات جز یک گروهک مطرود باقی نخواهد ماند. آرایش بازی شطرنج این روزها خیلی زود تغییر می کند و حرکت ها با سرعتی دوچندان در پی هم می دوند. تا کنون سیاست اصلی تبدیل کردن موضوع محاکمه و اعدام سران فتنه به یک مطالبه عمومی بود؛ باید فتنه گران با عنوان مجرم بزرگ شناخته می شدند و این اکنون محقق شده است. گام های بعدی این روند در صورت عدم تغییر مهره چینی طرف مقابل کاملا روشن و واضح است.
تنها یک راه حل پیش روی اصلاحات فرتوت و آشفته حال وجود دارد و آن جدا شدن طیفی میانه از بدنه اصلاحات و نقد تندروی رهبران سابق آن است؛ چرا که دیگر حتی اعاده حیثیت هم از آنان ممکن نیست. البته آنان می توانند با بازگشت به نظام مسیر تخلف ناپذیر قبلی را تغییر دهند؛ اما نمی توانند به هیچ وجه جایگاه اجتماعی خود را بازستانند.
اگر اصلاحات این راه باقی مانده را به هر دلیلی نخواهد تجربه نکند، باید مترصد شکل گیری گروهک منافقینی جدید و بعد هم تغییر جبهه بندی های سیاسی کشور در پی حذف کامل جریان اصلاحات باشیم. مسلم آن است که هنوز هم فرصت باقی است؛ اما بعد از عبور از مرحله "انذار" لزوما فرصتی نخواهد بود. اصلاحات می تواند باز هم خود را به خواب بزند؛ آنکه بیش از همه ضرر خواهد کرد، خود اصلاحات است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر