ا

الَلهُمَ کُن لِوَلیِکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَنِ ، صَلَواتُکَ عَلیهِ وَ عَلی آبائِهِ فی هذِه الساَعةِ وَ فی کُل ساعةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَینًا حَتی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعًا وَتُمَتِعَّهُ فیها طَویلا

۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

هاشمی برای کلید خوردن پروژه جدید چراغ سبز نشان داد؟

در حالی که افکار عمومی منتظر بودند پس از این همه مدت رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، فتنه‏گران و وقایع پس از انتخابات را محکوم کند و موضع خود را در خصوص ظلم بزرگی که به نظام رفته است و بانیان آن فتنه عظیم، روشن و شفاف کند، او در یادداشتی معنادار و قابل تأمل، به مناسبت سالگرد نوزدهم دی‏ماه، رگه‌هایی از نوشته سه روز قبل از انتخاباتش به رهبر انقلاب در نامه بدون سلام و والسلام را بروز داد.

به گزارش رجانیوز، هاشمی در این یادداشت، خود را نگران روحانیت و علما معرفی کرده و از بقایای تفکر روحانیت‏ستیزی در کشور خبر داده است. او بعد از اشاره به وقایعی از تاریخ انقلاب نوشت: «اینک ۳۰ سال از پیروزی انقلاب اسلامی می‌گذرد و بقایای فکری دین‌زدایی و روحانیت‌ستیزی که در بهار هوشیاری مردم ایران، چون مارهای افسرده سر در خاک انتقام فرو برده بودند، در پاییز بداخلاقی‌های سیاسی و اختلافات سلیقه‌ای، پوست‌اندازی کرده و سر برآورده‌اند و خاکریز به خاکریز جلو می‌آیند و شاهدیم که پس از توهین و تهمت به سران روحانی عرصه سیاست در ۳۰ سال گذشته، به فضلا، علما و مراجع قم رسیده‌اند.»

مقصود از سران روحانی عرصه سیاست در 30 سال گذشته، احتمالا خود هاشمی و چهره‏هایی نظیر سید محمد خاتمی است و انگار هاشمی مثل همان سال‏های دوران سازندگی علاقه دارد انتقادات نسبت به خود را هجمه به نظام و روحانیت قلمداد کند. اما به راستی آیا واقعا هاشمی نگران جایگاه علما و روحانیت است یا هدفی دیگر در ورای این نوع نگارش وجود دارد؟

تاریخ گواهی می‏دهد هاشمی رفسنجانی در سال‏های سازندگی و اصلاحات درخصوص جریانی که می‏رفت تا نه تنها روحانیت و علما که دین و آموزه‏های دینی را به گونه‏ای افراطی تخطئه کند، قلم به دست نگرفت و نسبت به آن نگران نشد. آن روزها، روحانیت جماعتی ساده‌دل و فریب خورده و بدون تحلیل سیاسی خوانده می‏شد(1) و تقلید از مراجع حرکتی میمون‏وار بود.(2) محسن کدیور به صراحت تاکید می‏کرد که: «تبعیت از بزرگان، خصیصه جوامع عقب افتاده است.»(3) روحانیت، قشری‏گرا و انحصارطلب لقب می گرفت و گفته می‏شد: «آنها عوام‏پرور و مقلدپرورند، نه عاقل‏پرور.»(4)

توهین‏ها و جسارت‏ها البته به روحانیت و مرجعیت ختم نمی‏شد. همه دینمداران، عامل خشونت و قشری‏نگر تلقی می‏شدند. می‏گفتند: «عوامل خشونت در ایران سه دسته اند: 1- رزمندگان جبهه‏ها 2- گروهی از روحانیون 3- بعضی مسئولین مملکتی.»(5) زیارت عاشورا هم نماد خشونت بود!

اما دعوا نه بر سر مسائل خرد و سطحی که در واقع بر سر اسلام ناب شکل گرفت. صاحب‏نظران غربگرای اصلاحات، آن روز که فرح پیروزی وجودشان را فرا گرفته بود، می‏گفتند: «فقه متداول حوزه‏ها مستمسک خشونت‏طلبان است.»(6) و کار البته به خط امام هم می‏رسید؛ یعنی سیره همان کسی که می‏خواستند در برلین به موزه‏های تاریخ بسپارندش. روزنامه نشاط می‏نوشت:«جریان کسروی و حکیم‏زاده قمی اصلاح‏طلب بودند و امام و نواب صفوی خشونت‏گرا و در مقابل جریان اصلاح‌‏طلب قرار می‏گیرند.»(7)

هاشمی البته آن روزها هیچ‏گاه نگران نشد! می‏گفتند: «انقلاب اسلامی ایران شبیه استبداد قجری است.»(8) دبیرکل نهضت آزادی به صراحت تصریح می‏کرد:«بعد از انقلاب، شاه مستبد رفت ولی استبداد همچنان باقی است، تازه رنگ شرعی هم به خود گرفته است!»(9)

اگر به حوادث قبل از انتخابات 88 نیز برگردیم، همین فضا را مشاهده می‏کنیم. در آستانه انتخابات، همایشی با عنوان "سبزها و دین" در تالار ابن‌خلدون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، تشکیل شد که خبر از ظهور دین جدیدی می‏داد! آن روزها هاشمی اصلا نگران نشد. در این همایش این دین جدید، "دین سبز" لقب گرفت؛ دینی که موسوی قرار شد پیامبر آن باشد. در مقابل هم دین حوزه‏های علمیه "دین سیاه" نامیده شد.

"دین سبز" دینی بود که از بند شریعت می‏رهد و در آن حرفی از دین‏دار و بی‏دین به میان نمی‏آید. مقدمه‏ای که محدثی قبل از تعریف "دین سبز" و برای تمسخر ایران شیعی در دانشگاه تهران بیان کرد، این بود: «دين سبز در نظر متفكران غربي به معني حفاظت از محيط سبز و مقوله‌هاي زيستي است كه ما فعلا هنوز زود است به اين مقوله برسيم. چرا كه در بحث حفاظت از انسان‌هاي خود كماكان مشكل داريم!»

او پس از جملات تحقیرآمیز خود به سراغ اصل مطلب رفت و در تشريح جزئيات "دين سبز" گفت: «دين سبز ديني است كه ديندار و غيرديني را از يكديگر جدا نمي‌كند.» او همچنین ادامه داد: «نظام مورد علاقه اين دين، كثرت‌گرايي است و با جامعه مدرن و تحولات جهاني همسو است و اگر جنبش سبز بخواهد بين ديندار و غيرديندار تفاوتي قائل شود اين جنبش ديگر موفق نيست!»

دكتر قانعي‌راد دیگر سخنران همایش نیز پای تریبون آمد تا آب پاکی را روی دست همه ریخته باشد. او آينده اين جنبش و نسبتش با ديني‌ بودن را امري اقتضایي و نامشخص خواند و این بدین معنی بود که نه تنها جنبش به اصطلاح سبز تفاوتی میان دین‏دار و غیر دین دار قائل نیست، بلکه نسبت منطقی خود و دین را نیز نامشخص و وابسته به اقتضائات زمان می‏داند. اگر شرایط اقتضا کرد، این جریان می‏تواند از دین سخن بگوید؛ اگر هم اقتضا نکرد که دیگر هیچ!(10)

آن روزها آقای هاشمی نه نگران دین شد و نه نگران روحانیت و علما. حرف‏ها البته حرف جدیدی نبود. سال‏ها بود که حجیت دین در عرصه جامعه را اصلاح‏طلبان به انکار نشسته بودند. آنان با صراحت می‏گفتند: «حکومت دینی قدرت اداره دنیای مردم را ندارد و ناگزیر به دین دولتی خواهد انجامید و این به وضوح در دیدگاه‏های امام در قبل و بعد از انقلاب یافت می‏شود و دین دولتی هم قهراً به حکومت سکولار منجر خواهد شد، یعنی به قوانین زاییده عقل بشری و این همان حاکمیت مردم بر مردم است.»(11)

در چنین شرایطی و در آن سال‏ها که برخی از پروتستانتیزم اسلامی سخن می‏گفتند، هاشمی هیچ گاه این گونه قلم به دست نگرفت تا با این لحن نامه بنویسد. او هیچ‏گاه این گونه به منکران وحی نبوی و حجیت کتاب آسمانی نخروشید و با وجود هجمه‏های ناتمامی که علیه حوزه‏های علمیه سامان یافته بود، نگران علما نشد تا قلم به دست بگیرد و یادداشت بنویسد. پس ماجرای نگرانی اکنون او چیست؟! برای بررسی این مهم نیازمند مروری در سیر نقش‏آفرینی‏های رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام هستیم. این مرور نتایجی بسیار مهم و کلیدی را به دست می‏دهد.

«هاشمي رفسنجاني هدايت جبهه دوم خرداد را به دست گرفته است.» این جمله‏ای است که یک سال قبل از انتخابات 88 محمد عطریانفر از چهره‏های کارگزاران سازندگی بر زبان راند تا نقش هاشمی در فرآیندهای سیاسی را بیش از پیش آشکار کرده باشد. فائزه هاشمی نیز در همایش ورزشگاه آزادی همراه خاتمی و همسر موسوی حاضر شد تا توضیح دهد که اصلاحات ادامه راه سازندگی بود و اکنون همه باید تلاش کنیم تا قطار به ریل خود بازگردد. او در جای دیگر توضیح داد که تنها در دوره احمدی‏نژاد است که آقا، آقا شده است!

در معادلات سیاسی نقش هاشمی را باید به عنوان یک چهره پشت پرده و استراتژیک دانست؛ کسی که بسیاری کلیدواژه‏ها و جهت‏گیری‏های سیاسی نخستین بار از سوی او مطرح می‏شود و برخی خواسته و برخی دیگر ناخواسته در پازل او عمل می‏کنند. دولت وحدت ملی و سلسله طرح‏های دولت ائتلافی که هر بار از سوی جریانی مطرح شد، ریشه در زاویه نگاه او داشت. واژه گداپروری که بعدها در ادبیات اصلاح‏طلبان و برخی اصولگرایان به اصطلاح منتقد نیز برای هجمه به طرح تحول اقتصادی و قانون هدفمند کردن یارانه‏ها به کار گرفته شد، نخست از جانب هاشمی مطرح شد. اتهاماتی نظیر قانون‏گریز، ضدروحانیت، فاسد و... به دولت نیز تعابیر شخص هاشمی بود.

در جریان فتنه 88 و قبل از انتخابات هاشمی یک نامه مهم و اثرگذار دارد که در قالب نامه سرگشاده و بدون سلام خطاب به رهبری نوشته شده است. نامه‏ای که البته یادآور نامه بدون سلام او در سال 59 خطاب به امام نیز هست. همان نامه‏ای که در آن امام به نوعی آسایش‏طلب خوانده شده بود.

نامه سرگشاده هاشمی به رهبر انقلاب همان نامه‏ای بود که علی هاشمی در ستاد قیطریه و در جمع شش نفر از اعضای اصلی ستاد موسوی بدان اشاره کرد:«این نامه حاج آقا خیلی تند است و ما داریم آن را چاپ می‏کنیم، شما هم بگوید چاپ کنند. باید دست به دست هم بدهیم تا موج ایجاد کند. حاج آقا گفته یا اینجا کار خراب می شود یا فضا برمی‌گردد.»

نامه آن روز هاشمی شباهت بسیار زیادی به یادداشت امروزش دارد. هاشمی در این نامه نوشته بود:«اينجانب قصد ندارم كه دولت موجود را مثل دولت بني‌صدر معرفي كنم و يا سرنوشتي شبيه آن دولت را براي اين دولت بخواهم، بلكه مقصود اين است كه بايد مانع گرفتار شدن كشور به سرنوشت آن روزگار شد.»

رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام خطاب به رهبر انقلاب افزوده بود:«معتقدم جناب‌عالي بخوبي مي‌دانيد كه اينجانب و بسياري از بزرگان تأثيرگذار انقلاب و حتي خود جناب‌عالي از دوران مبارزه و سال‏هاي اول انقلاب و در تعدادي از مقاطع مورد تهاجم افراد لاابالي و ضدانقلاب بوده‌ايم و هميشه صبورانه تهمت‌ها و اهانت‌ها را پشت سر گذاشته‌ايم و در دور جديد تهمت‌ها و هجمه‌ها هم از حدود پنج سال پيش تاكنون دندان روي جگر دارم و به خاطر خداوند و مصالح انقلاب و كشور اندوه خويش را مكتوم مي‌د‌ارم و از اين جهت هم مورد گلايه بسياري از دلسوزان اسلام و انقلاب و بستگانم قرار مي‌گيرم و مهم اين است كه اين‏بار اين تهمت‌ها توسط رئيس جمهور و در رسانه ملي مطرح شده است.»

او وعده داده بود:«البته در موقع مناسب انحرافات و حق‌كشي‌هاي ناگفته انتخابات و اعمال دولت نهم در اختيار مردم و تاريخ قرار خواهد گرفت.» هاشمی همچنین ادامه داده بود: «احتمالاً عوامل دولت از نظر اينجانب مطلعند كه من ادامه وضع موجود را به صلاح نظام و كشور نمي‌دانم و خود جناب‌عالي هم از اين نظر من مطلعيد و دلايل آن را هم مي‌دانيد.»

اما مهمترین فراز نامه آن روز هاشمی این بود: «با اين همه بر فرض اينكه اينجانب صبورانه به مشي گذشته ادامه دهم، بي‌شك بخشي از مردم و احزاب و جريان‌ها اين وضع را بيش از اين بر نمي‌تابند و آتش‌فشان‌هايي كه از درون سينه‌هاي سوزان تغذيه مي‌شوند، در جامعه شكل خواهد گرفت كه نمونه‌هاي آن را در اجتماعات انتخاباتي در ميدان‌ها، خيابان‌ها و دانشگاه‌ها مشاهده مي‌كنيم.»

هاشمی از رهبر انقلاب خواست تا براي رفع فتنه‌هاي خطرناك و خاموش كردن آتشي كه دودش در فضا قابل مشاهده است، هرگونه كه صلاح مي‌داند اقدام مؤثري کند و مانع شعله‌ورتر شدن اين آتش در جريان انتخابات و پس از آن شود.

وقتی عبارات این نامه را در کنار نقل قول علی هاشمی می‏گذاریم، می‏توانیم آن را در حکم سرفصلی در وقایع سیاسی کشور تلقی کنیم. سرفصلی که خیلی زود آثار خود را نشان داد و هزینه‏های زیادی را نیز به نظام بار کرد. البته این بدین معنی نیست که تمام آنچه گذشت، طرح‏ریزی شخص هاشمی باشد؛ بدین معنی است که نامه هاشمی مانند بسیاری از سخنان و کلیدواژه‏های او، گرای یک راه را به کنش‌گران سیاسی اصلاحات داد.

به یادداشت اخیر هاشمی نیز از همین منظر باید نگریست. این یادداشت نه تنها برخلاف ظاهر آن، اصلا تاریخی نیست، بلکه کاملا و دقیقا برای شرایط همین امروز نوشته شده است. اگر این یادداشت را شخص هاشمی نوشته باشد، باید اذعان کرد مدل به روز شدن سایت منتسب به او نیز دقیقا با نظر او طراحی و تنظیم شده. چه آنکه این دو، یک رویکرد مشخص را در مواجهه با تاریخ به دوش می‏کشند. رویکردی کم هزینه‏تر که در آن هم حرف‏ها گفته شود و اتهامات زده شود؛ هم کسی نتواند حرفی بزند و خرده‏ای بگیرد. به عنوان مثال سایت هاشمی طی این ماهها به صورت غیرمستقیم تلاش بسیاری برای تشابه‏سازی بین رئیس‏جمهور و بنی‏صدر انجام داد و نتیجه اخبار تاریخی آن ضد روحانیت، بی‏برنامه، بی‏منطق، تندرو، خشونت‏طلب، فاسد، دروغگو و... جلوه دادن دولت بود. و این همه اتهام‏زنی البته چون غیرمستقیم بود، از نگاه مدعی العموم مخفی ماند.

نکته دیگر اینکه یادداشت هاشمی در شرایطی منتشر شده که خاتمی با برخی اعضای فراکسیون اقلیت مجلس شورای اسلامی دیدار کرده است. او شرط هایی برای بازگشت گذاشته و با گستاخی از موضع مجرم به موقعیت طلبکار نظام تغییر جایگاه داده است. این مسئله را می‏توان در سخنرانی او که واکنش غیرمستقیم به اظهارنظر آیت الله جنتی است، مشاهده کرد. خاتمی در این سخنرانی ضمن برخی اتهام‏زنی‏ها‏ حتی خواستار مناظره و اعتراف طرفین به اشتباهات خود می‏شود!

یادداشت هاشمی را باید در این فضا تحلیل کرد. او تصریح می‏کند: «توهین و تهمت به کسانی که جایگاهی در قلوب مردم یک سرزمین یا پیروان یک آیین الهی دارند، شیوه همیشگی کسانی است که پایه‌های قدرت خویش را بر تارهای عنکبوتی بنا نهاده‌اند و شگفتا در تاریخ بسیار دیدیم و شنیدیم که حاکمان ناحق بسیاری، برای بقای خویش به این شیوه نخ‌نما تمسّک جستند و هر بار نیز آفتاب حقیقت از پس ابر توهین و تهمت بردمید و اساس شب‌پرستان را درنوردید، اما اذناب جور به این میراث اجدادی خویش پایبندند.»

هاشمی به صدر اسلام باز می‏گردد و از اتهاماتی که به پیامبر اکرم می‏زدند، سخن می‏گوید. او این اتهامات را نافرجام تلقی می‏کند و جمعیت کثیر مسلمانان را نیز دلیلی بر مدعای خود می‏داند. پس از این نوبت به تاریخ انقلاب می‏رسد. در تمام این فضاها، مضمون اصلی یادداشت هاشمی دقیقا همان مضمون نامه سرگشاده خطاب او به رهبر انقلاب است. یعنی او به گونه‏ای غیرمستقیم می‏گوید مورد اتهام قرار گرفتم. مظلوم هستم. این اتهامات راه به جایی نخواهد برد و کسانی هم که به من اتهام می‏زنند، چنین و چنان هستند.

هاشمی بعد از بیان سیری از مبارزات امام با طاغوت و حکومت استبدادی، به ماجرای شهادت جاج آقا مصطفی اشاره می‏کند. او می‏نویسد: «رژیم پهلوی براساس اطلاعات میدانی ساواک که بعضاً تا عمق خانواده‌ها نیز نفوذ داشت، مانند سران مشرک قریش، پی به عجز خویش در مقابله با اقبال روزافزون مردم به امام و نهضت روحانیت برد و در همان سال، دو سیاست را برای ترور فیزیکی و شخصیتی امام پی گرفت.»

رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام ادامه می‏دهد: «برای ترور فیزیکی نور چشم امام، حاج آقا مصطفی خمینی را در آبان ماه ۱۳۵۶ نشانه گرفتند تا امام را از ادامه مبارزه مأیوس کنند. اما وقتی استواری امام را در تداوم مبارزه و صلابت مردم در حمایت از امام دیدند، در دی ماه همان سال سیاست ترور شخصیتی امام را در دستور کار خویش قرار دادند و مقاله‌ای سراسر توهین و تهمت به امام را در روزنامه اطلاعات منتشر کردند که به اعتراف دوست و دشمن، اتفاقات پس از آن، سقوط رژیم پهلوی را در سراشیبی تسریع نهاد.»

به نظر می‏رسد نیازی به توضیح معنای سیاسی‏ای که این فرازهای یادداشت می‏تواند داشته باشد، نباشد. هاشمی خود را در مقام امام تصویر می‏کند و گویا در این میان مهدی هاشمی هم همان آقا مصطفی است. بعد از مقاله توهین‏آمیز روزنامه اطلاعات هم زمینه‏های سقوط رژیم پهلوی فراهم می‏شود.

فرازهای بعدی یادداشت باز هم یادآور همان نامه سرگشاده است: «مردم همه شهرهای ایران، به خصوص مردم شهر قم که امام را با همه سوابق می‌شناختند، چون آتش‌فشانی به خروش آمدند و اگرچه در ۱۹ دی در خیابان‌های قم در خون خویش غلتیدند، اما گدازه‌های خشم و نفرت خویش را بر کاخ پوشالی و سست بنیاد پهلوی ریختند.»

هاشمی ادامه می‏دهد: «همراهی پیر و جوان و زن و مرد قم با طلبه‌ها، فضلا، علمای بیدار و مراجع بزرگوار برای دفاع از حقانیت وجود یک سید جلیل‌القدر از سلاله پاکان ثابت کرد که تقدیر الهی در قرار دادن مضجع شریف حضرت معصومه(س) در قم و بعدها تأسیس حوزه علمیه در این خطه از جغرافیای وسیع ایران بی‌حکمت نبوده است.»

نقشی که هاشمی برای مردم قم تصویر می‏کند در کنار اتهاماتی که در بند پایانی به دولت می‏زند، باز هم معنادار است. این شاید اولین بار باشد که او این چنین در سالروز قیام 19 دی یادداشت می‏نویسد و این انتخاب زمانی بدون منطق نیست. هاشمی می‏افزاید: «مردم قم در ۱۹ دی ۱۳۵۶ با خون خویش درختی را آبیاری کرده‌اند که سالها پیش خون مردم تهران و کفن‌پوشان ورامین و خود قم در پای نهال آن ریخته شده بود. درختی که شاگردان امام در طول ۱۵ سال تبعید رهبر خویش با تحمل مرارت‌های شکنجه و زندان نگذاشتند شاخه‌های انحرافی بر آن رشد نماید، درختی که یک سال پس از قیام خونین مردم قم با عنوان "جمهوری اسلامی" ثمر داد. درختی که در سالهای پس از پیروزی، تثبیت و تداوم خویش با حضور مردم و اهدای خون جوانان در دفاع مقدس، سایه گستر شده است.»

بعد از این همه و بعد از ذکر معنادار تلاش‏های روحانیت و علما برای مقابله با انحرافات، هاشمی به زمان اکنون می‏رسد و می‏گوید: «اینک ۳۰ سال از پیروزی انقلاب اسلامی می‌گذرد و بقایای فکری دین‌زدایی و روحانیت‌ستیزی که در بهار هوشیاری مردم ایران، چون مارهای افسرده سر در خاک انتقام فرو برده بودند، در پاییز بداخلاقی‌های سیاسی و اختلافات سلیقه‌ای، پوست‌اندازی کرده و سر برآورده‌اند و خاکریز به خاکریز جلو می‌آیند و شاهدیم که پس از توهین و تهمت به سران روحانی عرصه سیاست در ۳۰ سال گذشته، به فضلا، علما و مراجع قم رسیده‌اند.»

دو پاراگراف آخر در واقع مهر تأییدی است بر تحلیل‏هایی که از پاراگراف‏های قبل ارائه شد. هاشمی خود را بر حق می‏بیند. معتقد است به او و شاید فرزندش اتهام زده شده است. جریان مقابل جریانی است که دین‏زدا و روحانیت‏ستیز است و مردم قم، یعنی علما و روحانیت در مقابل تخریب‏ها و هجمه‏های این جریان قرار دارند، نه شخص هاشمی. اکنون نیز آنان باید به صحنه بیایند و دست آخر به این وضعیت پایان دهند. لازمه منطقی این هم طبعا بزرگ کردن خطر انحرافات دولت و جاانداختن ضدروحانیت بودن آن است.

هاشمی در پاراگراف آخر می‏نویسد: «تأسف‌آور است که این بار برای توهین و تهمت، لباس رشیدی مطلق‌ها را درآورده و خرقه دوستی و ارشاد پوشیده‌اند، رندانه با چراغی که دروغ را اخلاق، تهمت را مبارزه و توهین را جهاد می‌دانند، مزوّرانه پشت خاکریزی پناه گرفته‌اند که مطمئناً آخرین و بالاترین هدف آنها خواهد بود.»

با این همه و در شرایطی که خاتمی نیز نقش‏آفرینی‏های جدیدی را آغاز کرده، احتمال برگزاری دادگاه مهدی هاشمی در آینده نزدیک وجود دارد و در شرایطی که تلاش‏های عمده‏ای برای ضدولایت فقیه، ضد روحانیت و فاسد نشان دادن دولت آغاز شده، آیا باید یادداشت هاشمی را چراغ سبزی برای شروع ماجرایی دیگر قلمداد کرد؟ این سوالی است که پاسخ به آن چندان آسان به نظر نمی‏رسد. اما شناختن پازل ترسیم شده می‏تواند از غلطیدن آگاهان سیاسی و خصوصا حوزوی به درون آن جلوگیری کند.

پی‌نوشت‌ها:
1-نقیب زاده هفته نامه توانا مرداد 78
2-اشاره به سخنان آقاجری
3-محسن کدیور روزنامه صبح امروز فروردین 78
4-مقصور فراستخواه روزنامه ایران شهریور 77
5-حبیب الله پیمان - هفته نامه مبین - 10/7/78 – شماره 341 - ص2-7
6-مصطفی ملکیان - روزنامه خرداد - مهر 78
7-سهراب بهداد - روزنامه نشاط - اسفند 77
8-مرتضی کاظمیان - روزنامه توس - مرداد77
9-ابراهیم یزدی - هفته نامه آبان - فروردین 78
10-رجانیوز 10 آذر 88
11-اکبر گنجی - ماهنامه کیان - فروردین 77

هیچ نظری موجود نیست: