در هفتههای اخیر و در پیِ صدورِ قطعنامهی ۱۹۲۹ در شورای امنیت سازمان ملل، شاهدِ وضعِ انواع تحریمهای جدید اقتصادی توسط کنگره آمریکا و اتحادیه اروپا علیه کشورمان بودهایم. تحریمهایی که، برخلاف ادعای مقامات آمریکایی و اروپایی، از حدودِ فعالیتهای هستهای ایران فراتر رفته و کلیتِ اقتصاد ایران را هدف قرار میدهند. روشن است که در این نوبت هم حجمِ تبلیغات و جنگ روانیِ آمریکا و چند کشور اروپایی علیه ایران، بسیار شدیدتر و وهمانگیزتر از اصل واقعیتِ تحریمها و تاثیر آنها بر زندگی مردم است. و نیز واضح است که مسؤولین کشور در چنین شرایطی نباید دچار خودباختگی و انفعال شده و نشانههایی از ضعف و ترس نشان دهند.
اما هر تحلیلگرِ واقعبینی اذعان خواهد کرد که شدت یافتن تحریمها و گسترش دامنهی آنها به حوزههایی همچون بانکها، سرمایهگذاری در صنعت نفت و گاز، بیمهی کشتیها، سوخت هواپیماها و ایجاد محدودیت در تردد کشتیها و یا پرواز هواپیماها و ... در صورتی که واقعا به طورِ کامل به مرحلهی اجرا گذاشته شوند میتوانند لطماتی به اقتصاد کشور وارد کنند. البته فراموش نباید کرد که تصویب تحریمها روی کاغذ کار بسیار آسانی است اما ایجاد ساز و کارهایی جهت اجرایی کردن آنها و نظارت بر عدم تخطی از آنها کاری بسیار دشوارتر است. ضمن اینکه حتی در تحریمهای مصوبِ کنگرهی آمریکا نیز عملا دستِ دولت برای عدم مجازاتِ برخی شرکتها و کشورها باز گذاشته شده و حتی در خصوص بازرسی کشتیها هم قیود و شروطی ذکر شده است.
با این همه حتی اگر اثر روانی و تبلیغاتی این تحریمها و نیز عوارض مطرح شدن دوبارهی بحث «گزینهی نظامی»، مثلا در قالبِ نامهی چهل عضو جمهوریخواه کنگره و نیز اظهارات «اصلاح» شدهی رییس سابق CIA دربارهی جنگ را کنار هم بگذاریم به این نتیجه خواهیم رسید که در شرایط کنونی فشارهای مستقیم و غیرمستقیم بر ایران به شکلی نسبتا کمسابقه در دورانِ پس از جنگ، اوج گرفته است. و این تازه در صورتی است که حوادثی همچون حملات انتحاری در سیستان، بمبگذاری در خط لولهی صدور گاز ایران به ترکیه و ماجرای نفتکش ژاپنی در تنگهی هرمز را هم بی ارتباط با دیگر «فشارها» بدانیم. پرسشی که اینجا به ذهن متبادر میشود این است که علت این دور جدید از تحریمها و فشارها چیست؟
اهمیت مذاکرات ژنو
واضح است که هدف آمریکا و اروپا – و اخیرا روسیه – این است که ایران از موضعی ضعیف و دستِ پایینتر از قبل به میز مذاکرات هستهای برگردد. این «قبل» که میگوییم مقصود اکتبر ۲۰۰۹ است که مذاکرات بیسابقهای در ژنو میان دکتر سعید جلیلی، دبیر شورایعالی امنیت ملی ایران، و نمایندگان ارشد کشورهای ۱+۵ برگزار شد. اهمیت آن مذاکرات تنها در شکل و فرمت ظاهری برگزاری آن نبود. هرچند تصویر نشستن نمایندگان شش قدرت برتر جهان در یک طرف میز، و نشستن دکتر جلیلی - با آن چهرهی آرام و خونسردش – در سوی دیگر، فینفسه تصویری معنادار و غرورآفرین بود. حال بماند که بعدا شنیدیم که دکتر جلیلی در واکنش به تأخیر برخی طرفهای مذاکره و معطل شدن او در جلسه، هنگام حضور یافتن دیگران مدتی جلسه را به بهانهی قدم زدن در محوطهی باغ بیرون ترک میکند تا خوب به آنها بفهماند که زمانه دیگر آن زمانهی سابق نیست. دیگر دورهای نیست که «یوشکا فیشر» در کاخ سعد آباد با مشت روی میز بکوبد و بگوید «اگر تعلیقِ کامل را نپذیرید از همینجا برمیگردیم به فرودگاه!»، و با همین «تهدید» مذاکرهکنندگان اسبق را به هول و هراس از «شکست مذاکرات» انداخته و به پذیرش نتایج مورد نظر وادار سازد. (این ماجرا را «جک استرا» – وزیر خارجهی سابق انگلستان – و خودِ «یوشکا فیشر» در قسمت سوم از مستند «ایران و غرب» نقل میکنند. مستندی که با همکاری شبکهی پرس تیویِ ایران، توسط یکی از بهترین مستند سازان بیبیسی تولید و در سیامین سالگرد انقلاب اسلامی (بهمن ۱۳۸۷) پخش شد).
اهمیت مذاکرات ژنو حتی به محتوای مواضعِ از سرعزت و اقتدار و در عین حال محترمانهی نمایندهی ایران در آن جلسه هم باز نمیگردد. آنچه نباید فراموش کنیم این است که در ژنو برای نخستین بار در طول تاریخ چالش هستهای میان ایران و غرب، نمایندهی عالیرتبهای از دولت ایالات متحده در مذاکرات هستهای با ایران شرکت کرد. فراتر از این، این نماینده – «ویلیام برنز» - به درخواست خودش، سرِ میز نهار نیز به مدت ۴۵ دقیقه جداگانه با مذاکره کنندهی ارشد ایران سخن گفت. اهمیت این واقعه در آن مقطع، به دلایل متفاوتی، هم توسط برخی اصولگرایان و هم توسط برخی اصلاحطلبان نادیده گرفته شد. بعضا حتی این دیدار نوعی قصور تلقی شد.
ظاهرا آن زمان فراموش شده بود که در بخشِ اعظمِ دوران ریاست جمهوری بوش، دولت آمریکا اساسا حاضر به مذاکره با ایران در پروندهی هستهای نبود و جز به تعطیلی کلیهی فعالیتهای هستهای ایران رضایت نمیداد. حتی آنگاه که اروپاییان به دنبال بیانیهی سعد آباد و توافقنامهی پاریس موفق شدند ایران را به «تعلیق موقت» چرخهی سوخت وادارند و قصد داشتند، در عوض، یک بستهی «تشویقی» - شامل بال هواپیما، وعدهی عضویت در سازمان تجارت جهانی و ... – به ایران بدهند، درخواست آنها با مخالفتِ دولت آمریکا مواجه شده بود. موضع نومحافظهکاران حاکم بر سیاست خارجی آمریکا در آن زمان این بود که تا تعطیلی کامل فعالیتهای هستهای ایران هیچ «تشویقی» نباید در کار باشد. (ماجرای برخورد تحقیرآمیز جان بولتون – معاون وقتِ وزیر امور خارجهی آمریکا – با سه مدیرکل سیاسی از وزارتخارجهی انگلستان، فرانسه و آلمان در این خصوص، از وقایع جالبی است که در همان قسمت سوم مستند «ایران و غرب» رسما توسط مقامات سابق این سه کشور بازگو میشود.)
از «تعلیق در برابر تعلیق» تا «مبادلهی سوخت»
عاقبت، دو سال مانده به پایان دولت بوش، و بدنبال تشدید گرفتاریهای آمریکا در عراق و افغانستان، نهایتا «کاندولیزا رایس» با کمال احساس لطف و بزرگواری در ۳۱ مه ۲۰۰۶ اعلام داشت که دولت متبوع او حاضر است ملت ایران را از فیضِ حضور در مذاکرات هستهای بهرهمند سازد، مشروط به آنکه ایران غنیسازی اورانیوم را به حالت تعلیق درآورد. به دنبال این اعلام طرحی نیز از سوی محمد البرادعی با عنوان «تعلیق در برابر تعلیق» ارائه شد. بنابر گفتههای «نیکلاس برنز» (مسؤول وقت پروندهی ایران در وزارت امور خارجهی آمریکا) و خاویر سولانا (مسؤول سیاست خارجی اتحادیهی اروپا)، این پیشنهاد تا حدودی مورد توجه دبیر سابق شورای امنیت ملی ایران قرار گرفته و در مذاکرات دکتر لاریجانی و سولانا به تفصیل در مورد آن گفتگو شده بود. آقای دکتر لاریجانی که با خودشان نیز در مستند «ایران و غرب» گفتگو شده است در بخشی از فیلم که به این موضوع پرداخته میشود میگویند: «در دیپلماسی ده درصد ظرفیت را هم رویاش کار می کنند. دور نمی ریزند.»
سولانا و برنز میگویند بنا بود در صورتی که ایران طرح «تعلیق در برابر تعلیق» را بپذیرد، در اجلاس سالانهی سازمان ملل در سپتامبر ۲۰۰۶ و در حین جلسهای که قرار بود بین دبیر سابق شورای امنیت ملی و وزرای خارجه چند کشور مذاکره کننده تشکیل شود، خانم رایس به صورت «غیرمنتظره» وارد جلسه شوند. شایان ذکر است که در آن زمان تنها سانتریفیوژهای فعال ایران محدود بود و هنوز ذخیره چندانی از اورانیوم غنی شده هم وجود نداشت. اما با حضور «غیر منتظرهی» شخص رییس جمهور ایران در آن اجلاس و عدم حضور دکتر لاریجانی، آن دیدار و توافق منتفی میشود و مدتی بعد نیز دبیر شورای عالی امنیت ملی تغییر میکند.
با در نظر گرفتن این سابقه و اینکه ایران در اکتبر ۲۰۰۹ (مهر و آبان ۱۳۸۸) حدود هفت هزار سانتریفیوژ فعال و حدود هزار و پانصد کیلو اورانیوم غنی شده ۵/۳ درصد داشت، اهمیت مذاکرات ژنو - وین بیش از پیش عیان میشود. چرا که در آن برهه از زمان، ایران از موضع بسیار قویتری نسبت به وضع سال ۲۰۰۶ میتوانست وارد مذاکره جدی با گروه ۱+۵ بشود. با ملاحظهی همین شرایط بود که دولت ایالات متحده حاضر شد با یک عقبنشینی آشکار، «امتیاز» حضور در مذاکرات هستهای را - که پیش از این بابت آن قیمتِ گزافِ تعلیقِ غنیسازی را طلب میکرد - رایگان به ایران بدهد. البته در همین جا بینِ پرانتز باید اشاره شود که بدون شک اگر آن قانونگریزیها و آشوبهای پس از انتخاباتِ پرشورِ خرداد ۱۳۸۸ نبود، موقعیتِ برترِ ایران در همین مذاکراتِ ژنو و وین هم بسیار فراتر از این میبود. به نظرم آنهایی که در برانگیختن ناآرامیهای بعد از انتخابات نقش داشته و «بنزین بر آتش ریختند» قطعا از نامههای باراک اوباما به آیتالله خامنهای پیش از انتخابات مطلع شده بودند. آنها چشمانداز موقعیت بینالمللی ایران و ثمرات داخلی گستردهای که آن انتخاباتِ باشکوه میتوانست به همراه داشته باشد را خوب پیشبینی کردهبودند. و از همین رو اراده کردند که آن جشنِ بزرگِ پیروزیِ ملت ایران را به عزا تبدیل کنند چرا که گمان میکردند که دیگ این جشن قرار نیست برای آنها بجوشد. و البته که برخوردهای «غیرحرفهای» و یا «غیراصولی» برخی نیروهای انتظامی، امنیتی و قضایی با معترضان هم عملا نقش مهمی در موفقیتِ کوتاه مدتِ طرحِ سیاهِ آنها داشت.
پیشنویس توافق وین و واکنشها
دستاورد مذاکرات ژنو - وین، بر خلاف برخی مذاکرات پیشین، صرفا «وقت کُشی» نبود. نتیجهی مذاکرات ژنو – وین، تهیهشدنِ پیشنویسِ طرحی برای مبادلهی سوخت بود که بر اساس آن برای نخستین بار پس از انقلاب اسلامی دولت آمریکا حاضر به همکاری با ایران در زمینهی هستهای میشد. ضمنا آن پیشنویس دولتهای آمریکا، فرانسه و روسیه را وارد معاملهای با ایران میکرد که در عمل به معنی زیر پا گذاشتن قطعنامههای تحریم قبلی از سوی آنها بود. در مقابل، ایران حتی مجبور نبود برای یک روز هم غنیسازی اورانیوم در خاک خود را متوقف کند.
البته در همان زمان هم بر «اهل نظر» روشن بود که اصلِ مسئلهیِ هستهای ایران با غرب موضوع تأمین سوخت نیروگاه کوچکِ تهران نبود که با پیدا شدن راهحلی برای آن، ناگهان همهی مشکلات حل شود. اما این طرح «فرصتی» بینظیر فراهم میکرد که دو طرف اصلی درگیر در پروندهی هستهای ایران – یعنی ایران و آمریکا – با حفظ آبرو (Face saving) و بدون احساس غبن، بتوانند وارد «مذاکرات جدی» در خصوص «اصلِ مطلب» بشوند. کاملا روشن است که از زمان آغاز چالشها پیرامون برنامهی هستهای ایران، ما هرگز با پیشنهادی در این سطح مواجه نشده بودیم. همهی پیشنهادهای قبل مبتنی بر پیشنیاز تعلیقِ غنی سازی بود. پیشنویس توافق وین در واقع بهترین پیشنهاد (offer) غرب به ایران از ابتدای چالشها بر سر برنامهی هستهای ایران تا آن زمان بود.
در سطح بینالمللی، تنها دولتی که به توافق وین واکنش منفی نشان داد دولت اسراییل بود. «شیمون پرز» و «بنیامین نتانیاهو» آن زمان نسبت به حصول هرگونه توافقی در این مذاکرات ابراز نگرانی کردند. «ایهود باراک» وزیر جنگ رژیم صهیونیستی در واکنش به خبر این توافق هستهای گفت: «اگر این توافق با تهران منعقد شود، مشروعیتی به برنامهی غنیسازی اورانیوم در ایران داده می شود». «سیلوان شالوم» معاونِ نخستوزیرِ اسرائیل نیز با بیفایده خواندنِ نتایجِ مذاکرات وین، خواستار اِعمالِ تحریمهای بیشتر علیه ایران شد («خشم صهیونیستها از مذاکرات وین»: کیهان، ۳ آبان ۱۳۸۸، به نقل از خبرگزاری فرانسه .(
در داخل کشور آقای میرحسین موسوی از نخستین سیاستمدارانی بود که توافق وین را به شدت مورد حمله قرار داد. ایشان که طی دو سال تعطیلی فعالیتهای هستهای کشور و لاک و مهر شدن تجهیزات هیچگونه احساس نگرانی دربارهی منافع کشور پیدا نکرده بودند، در یک موضعگیری عصبی پیشنویس توافق وین را با «عهدنامهی ترکمانچای» مقایسه کردند. آقای موسوی پس از بیانیه تهران و توافق سه جانبهی ایران- ترکیه- برزیل هم مجددا ضمن حملهی شدید به این توافق، آنرا با «عهدنامهی ترکمانچای» مقایسه کرد. این برخوردهای عجیب ایشان حکایتِ آن دانشآموزی را به ذهن متبادر میکند که در کلاس تاریخ تنها دورهی نادرشاه افشار را بلد بود و هر سوالی را با ربط دادن به دورهی نادرشاه افشار پاسخ میداد! باز هم صد رحمت به انصاف و میهندوستی امثال عزتالله سحابی و برخی نیروهای ملی- مذهبی که علیرغم سالها حضور در اپوزیسیون، پس از توافق سه جانبهی تهران رسما بیانیهای صادر کردند و این اقدام دولت را در راستای منافع ملی دانسته و از آن حمایت کردند.
اما در میان مخالفانِ پیشنویسِ توافقِ وین، غیر از آقای میرحسین موسوی، رسانهها و چهرههای دیگری هم دیده میشدند. روزنامهی جمهوری اسلامی – که رابطهی مدیرمسؤول آن با آقای هاشمی رفسنجانی بر کسی پوشیده نیست - در واکنشی سریع به توافق وین طی سرمقالهی از قول «کارشناسان و دانشمندان اهل خبره و نظر» نوشت: «درصورت پذیرش پیشنهاد البرادعی در مذاکرات وین، که همان بستهی پیشنهادی آمریکاست، شیب تلاش دانشمندان ایرانی برای رسیدن به خودکفایی هستهای ابتدا ملایم و سپس متوقف خواهد شد و در وضعیت انجماد و بلاتکلیفی قرار خواهد گرفت ... بنابر این با توجه به شواهد و قرائن موجود ما نباید در دامی که آمریکائیها برای ما گسترانده اند بیفتیم و در کوران مذاکرات حاضر به تقدیم حاصل تلاش و مقاومت دانشمندان ایرانی و ملت قهرمان ایران به غربیها شویم.» (جمهوری اسلامی، ۳ آبان ۱۳۸۸).
سایت «آینده نیوز» نیز – که مطالب فراوانی در خصوص ارتباط مدیران آن با فرزندان آقای هاشمی رفسنجانی مطرح بود – نیز حملات گسترده و بسیار تندی علیه توافق وین آغاز کرد. در این سایت هم خارج شدن ۱۲۰۰ کیلو اورانیوم ۵/۳ درصد از ایران جهت مبادله، مساوی با از دست رفتن همهی تلاشها و دستاوردهای هستهای ایران و تقریبا مترادف با برباد رفتن منافع و نوامیس ملی معرفی شد.
سایت «دیپلماسی ایرانی» به مدیریت آقای «صادق خرازی» – سفیر دولت اصلاحات در پاریس و همان دیپلماتی که گفته میشود در تنظیم و ارسال آن نامهی مشهور به دولت بوش در سال ۲۰۰۳ نقش داشته است – با انتشار مطلبی در خصوص توافق وین تیتر زد: «برخی صاحب نظران، تهران را در هر دو جبههی هستهای و مذاکره با امریکا امتیاز دهنده و نه امتیاز گیرنده تلقی میکنند.» («راکتور تهران، مذاکرات وین و بهانهای برای توافق»، دیپلماسی ایرانی، ۲۷ مهر ۱۳۸۸).
آقای «سید محمد صدر»، معاون وزیر خارجه در دوران اصلاحات، هم در یادداشتی دربارهی این مذاکرات نوشت: «امتیازاتی در این مذاکره داده شد که منافع نظام جمهوری اسلامی ایران را در معرض تهدید قرار داد. ارسال ۱۲۰۰ کیلوگرم اورانیوم غنی شده ۵/٣ درصد به روسیه و سپس فرانسه برای تهیه میله های سوخت رآکتور تحقیقاتی تهران به معنی از دست دادن بخش عظیمی از دستاوردهای جمهوری اسلامی ایران در ۲۰ سال اخیر است؛ دستاوردی که نتیجه کار تمام دولت های قبل و تمام مسوولان مربوطه نیز بوده است» («مذاکرات ژنو- وین و پیامدها»، اعتماد، ۷ آبان ۱۳۸۸).
در این میان آقای دکتر «حشمتالله فلاحتپیشه»، عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی، نیز در گفتگو با خبرگزاری رسمی مجلس در خصوص این توافق اعلام داشت: «نگرانی من این است که این طرح به روشی دیگر به تعلیق برنامه هسته ای ایران منجر شود... کشورهای غربی تلاش دارند براساس این توافقنامه سوخت اورانیوم ۵/۳ درصدی را از ایران بگیرند و اتفاقی که عملا رخ می دهد، این است که ما دیگر اورانیومی نداریم که چرخه سوخت هسته ای خود را با آن بگردانیم و این به معنای تعلیق فعالیت هسته ای ایران است.» (خبرگزاری خانهی ملت، ۳ آبان ۱۳۸۸).
اما شاید مهمترین و مؤثرترین موضع گیری علنی علیه پیشنویس توافق وین را بتوان موضع رییس محترم مجلس شورای اسلامی دانست. پیش از این که هیچ یک از مقامات دولتی و حتی شخص دبیر شورای عالی امنیت ملی در خصوص توافق وین سخنی به طور علنی گفته باشند، مسؤول سابق پرونده هستهای ایران در مصاحبه با ایسنا این طرح را با عباراتی نظیر «فریبکاری» و «شیطنت» توصیف کرده و گفتند: « من احساس می کنم، و در سفر اخیر به ژنو هم براساس مذاکراتی که داشتیم این تلقی برای من بیشتر شد، که غربی ها اصرار دارند به سمت نوعی فریبکاری بروند و یا به نوعی مواردی را به ما تحمیل کنند ... به نظر می رسد که اینان می خواهند یک فکر جدیدی را القا کنند و یک شیطنتی در این موضوع داشته باشند و به جای آن که سوخت را به ما تحویل دهند میخواهند سوخت بگیرند» (ایسنا، ۳ آبان ۱۳۸۸).
پرسشی که در اینجا به ذهن متبادر میشود این است که جناب آقای دکتر لاریجانی که حدود یک سال قبل در برنامه مستند «ایران و غرب» فرموده بودند که «در دیپلماسی ده درصد ظرفیت را هم رویش کار می کنند، دور نمی ریزند.» چگونه حاضر شدند «ظرفیتِ» بیسابقهیِ دیپلماتیکی که در سایهی مذاکرات ژنو و وین پدید آمده بود، با چنین سخنانی یکسره «به دور ریخته شود»؟ چگونه است که ایشان در هنگام ارائه شدن طرح «تعلیق در برابر تعلیق» در دوران بوش، فریبکاری و شیطنتی «احساس» نکردند؟ برای نگارنده که در دورانی از نزدیک با آقای دکتر لاریجانی و مشی نسبتا واقعبینانه و عملگرایانهی ایشان آشنا بودهام، این پرسشها تا امروز پاسخی نیافته است.
البته در همان زمان چهرههایی نیز بودند که علیرغم مخالفت با دولت، از توافق وین حمایت کردند. به عنوان مثال دکتر صادق زیباکلام در همان ایام عنوان کرده بود: « نباید به دلیل رقابت و اختلافات با آقاى احمدىنژاد به تخریب این پیشنهاد، که به صلاح کشور است، پرداخت. نکته اساسى دربارهی پیشنهاد جدید این است که براى اولین بار مسئلهی تداوم غنىسازى را در ایران، که خواست اصلى ما بوده است، تامین مىکند. یعنى در چارچوب این توافق از ایران نمىخواهد که برنامه خود را به حالت تعلیق درآورد.... تحویل دادن ۸۰ درصدِ اورانیومِ کشور کار عاقلانهاى است زیرا این ۸۰ درصد اورانیوم ۳ تا ۵/٣ درصد را نباید انبار کرد ... با رسیدن به توافق با ۱+۵ براى اولینبار یک توافق جدى خواهیم داشت که مىتواند به تدریج پرونده ایران را از شوراى امنیت خارج کند و به وین و شوراى حکام ببرد.» («به سوی اعتماد سازی»، حیات نو، ۷ آبان ۱۳۸۸).
دکتر هرمیداس باوند دیگر استاد علوم سیاسی نیز در مصاحبهای که پس از توافق سه جانبهی ایران، ترکیه و برزیل انجام شد میگوید: « به نظر من ایران باید مشکلش را با طرفهای اصلی ماجرا حل کند. طرفهای اصلی، اعضای دائم شورای امنیتاند. ما باید همان پروسهی مطرح شده در وین را قبول میکردیم، زیرا در آن زمان زمینهی لازم برای حل مشکلات ایران و غرب، گذشته از مشکل هسته ای، وجود داشت. با توجه به استراتژی اعلام شدهی اوباما، یعنی حل مسالمت آمیز مشکلات ایران و آمریکا از طریق مذاکرات دو جانبه، توافق وین میتوانست زمینهی لازم برای حل تدریجی مشکلات این دو کشور را فراهم کند.» («غلبهی نظر احمدینژاد بر دیدگاه علی لاریجانی»، سایت عصر ایران، ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۹).
عواقب «نجابت» بیش از اندازه
اما شگفت این بود که قبل و بعد از همهی آن مخالفتها و فضاسازیها علیه مذاکرات ژنو و پیشنویس توافق وین، دکتر جلیلی دبیر شورای عالی امنیت ملی کاملا سکوت پیشه کرده بود. در دیماه ۱۳۸۸ که به اتفاق نمایندگان «اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان ایرانی در اروپا» دیداری با ایشان داشتیم، من صراحتا از ضعف رسانهای و تبلیغاتی دبیرخانهی شورای عالی امنیت ملی انتقاد کرده و خطاب به ایشان گفتم: «این نجابت شما ما را کشته است»! گفتم دیگران شکستهای خودشان را چنان در بوق و کرنا میکردند که گویی «فتح الفتوح» کردهاند، ولی شما پس از مذاکرات بسیار مهم ژنو و وین، فضای تبلیغاتی را یکسره در اختیار رقبایی قرار دادید که با فضاسازی و تأثیرگذاری بر فرآیند تصمیمگیریِ نظام، عملا حاصل دستاورد شما را بر باد دادند.
تنها پس از اعلامِ شرایط ایران به گروه وین بود که دکتر احمدی نژاد در مصاحبهای مطبوعاتی از مخالفتها با پیشنویس اولیهی توافق وین به عنوان «سر و صدای عدهای» یاد کرد و گفت که اگر همان توافق اولیه هم اجرایی میشد باز به نفع ایران بود. اما شرایط جدیدی که از سوی ایران اعلام شد مورد قبول گروه ۱+۵ قرار نگرفت و بلکه نوعی رویگردانی از آن پیشنهاد بیسابقه تلقی شد. طبعا سرخوردگی قدرتهای بزرگ جهان نسبت به واکنش منفی ایران آنها را به سمت اعمالِ تحریمهای جدید مصمم کرد به گونهای که آنها حتی توافقِ مهم ایران، ترکیه و برزیل را نیز نادیده گرفتند.
البته بیانیهی تهران فی نفسه یک موفقیتِ دیپماتیکِ دور از انتظار برای ایران، و دستاوردی برای کشورهای در حال توسعه بود که عملا قدرتهای بزرگ شورای امنیت را در وضعیت انفعالی قرار داد. همان زمان روزنامهی گاردین نوشت که این بیانیه و مواضع صریح ترکیه و برزیل در شورای امنیت نشانهای است از آغاز «زوال قدرت غرب». اما از آنجا که تا زوال کامل قدرت غرب هنوز قدری فاصله داریم، بدیهی است که آن قدرتهای حاضر نمیشوند بر تابوت خود میخی بکوبند. آنها طبعا نپذیرفتند که کنار بایستند و تماشا کنند که یک مسئلهی مهم بینالمللی، که سالها است با آن درگیر هستند، به دست دو کشور در حال توسعه حل شود. همان طور که ایران نیز مثلا هرگز حاضر نمیشود کنار ایستاده و تماشا کند که مسایل سیاسی عراق توسط کشورهایی همچون کویت و بحرین حل شود.
واکنش غرب به «بیانیهی تهران» و یک پرسش ناگفته
اما واکنش غرب به بیانیهی تهران حاوی یک نکتهی مهم بود. آنها مدعی شدند که یکی از دلایل مخالفتشان با بیانیهی تهران این است که میزان اورانیوم غنی شدهی ایران در فاصله شش ماههی میان مذاکرات وین (اکتبر ۲۰۰۹) و بیانیه تهران (مه ۲۰۱۰) به تقریبا دو برابر میزان قبل افزایش یافته است و لذا شرایط توافق وین دیگر نمیتواند مورد قبول آنها باشد. صرفنظر از اینکه این «دلیل» صرفا «بهانهای» برای عدم قبول بیانیهی تهران است، در اینجا به یک پرسش کلیدی، که در عنوان این نوشته هم بدان اشارت رفت، میرسیم.
مگر مهمترین مدعای مخالفانِ داخلیِ پیشنویس توافق وین این نبود که میگفتند آن ۱۲۰۰ کیلو اورانیوم همهی «دار و ندار» هستهای ما و سرمایهی استراتژیک ما و حاصل چند دهه مجاهدت و تلاش دانشمندان هستهای ما و ذخیرهی غیر قابل جبران ملک و میهن است که همچون «ناموس» باید از آن محافظت شود؟ مگر به همین دلایل مخالف خروج آن ۱۲۰۰ کیلو اورانیوم از ایران نبودند؟ مگر نگفتند که ما بعد از خروج آن ۱۲۰۰ کیلو اورانیوم دیگر اورانیومی نداریم که چرخهی سوخت را با آن بگردانیم؟ مگر نگفتند که خروج آن ۱۲۰۰ کیلو عملا به معنی تعلیق و حتی توقف فعالیتهای هستهای ایران است؟ پس چه معجزهای رخ داد که تنها شش ماه پس از مذاکرات ژنو- وین ایران توانست معادل همان میزان اورانیومی که بنا بود از کشور خارج شود را دوباره تولید کند؟
آیا با توجه به تحریمهای گستردهای که کنگرهی آمریکا و اتحادیهی اروپا امروز علیه ایران وضع کردهاند، آن مخالفتهای تند و شتابزده امروز معقول و منطقی به نظر میرسند؟ آن «نخبگان» و «سیاستمداران» و «دیپلماتهای کارکشته»ای که آن زمان مانع از به نتیجه رسیدن مذاکرات ژنو – وین شدند، آیا امروز در برابر ملت می توانند پاسخگوی گفتههای خود باشند؟
نکته طنزآمیز در این میان این است که امثال آقای میرحسین موسوی قطعنامه ۱۹۲۹ و تحریمهای جدید را هم محکوم کردهاند. آیا عجیب نیست که یک «سیاستمدار» هم با مذاکرات ژنو و توافق وین مخالف باشد، هم با توافق سه جانبه و بیانیه تهران مخالف باشد، و هم با قطعنامه ۱۹۲۹ و تحریمها مخالف باشد؟! عقل حکم میکند که آن کس که از اساس با توافق وین و بیانیه تهران مخالف بوده است و آنها را «عهدنامه ترکمانچای» میدانسته طبعا باید از قطعنامه و تحریمهای جدید استقبال کرده و خشنود باشد. امیدواریم روزی توضیحی بر این تناقض بزرگ داده شود.
هزینهی سیاستمداران «نخبه» و دیپلماتهای «کارکشته»
و جالبتر اینکه آقای موسوی از اینکه دستِ برخی مقاماتِ سابق از دخالت در پروندهی هستهای کوتاه شده نیز به شدت ناراحت هستند. ظاهرا ایشان فراموش کردهاند که دخالت برخی از همان مقامات بود که به شکست مذاکرات ژنو – وین انجامید و کار ما را بدینجا رساند. ظاهرا ایشان فراموش کردهاند که در دوران برخی از آن مقامات سابق برای داشتن ۲۰ عدد سانتریفیوژ، در مستراح به «جک استرا» التماس میکردیم. این ماجرای شگفت و «نمادین» را خودِ استرا در همان مستند «ایران و غرب» تعریفمیکند. او میگوید: «پس از انجام مذاکرات و امضای توافق پاریس، که طی آن ایران پذیرفت همهی فعالیتهای غنیسازی را تعلیق کند، در بازگشت به انگلستان، برای گذراندن تعطیلات آخر هفته با قطار عازم شهرِ محلِ زندگیِ خود بودم. در بینِ راه تلفن همراهم زنگ زد. آن سوی خط دکتر کمال خرازی، وزیر خارجهی ایران بود. او گفت ما میخواهیم ۲۰ سانتریفوژ را برای تحقیقات علمی فعال نگه داریم. من دیدم در حضور همراهانم در قطار نمیتوانم در خصوص یک پروندهی حساس بینالمللی مذاکره کنم، لذا به مستراح قطار رفتم. آنجا به خرازی گفتم شما توافقنامه را امضا کردهاید و دیگر نمیشود زیرش بزنید. اما او باز اصرار کرد. من گفتم باید در این خصوص با دیگران صحبت کنم... در همان حال کسی هم به در مستراح میزد و ظاهرا عجله داشت تا از آن برای کاری غیر از مذاکرهی اتمی استفاده کند...» استرا در ادامه تعریف میکند که همانجا با «جان سائرز» مدیرکل سیاسی پیشین و مسئول پروندهی هستهای ایران در وزارت امور خارجه انگلستان تماس میگیرد. «سائرز» هم پس از مشورت با «کارشناسان» دیگر به «استرا» پاسخ میدهد که ایرانیها با همین ۲۰ سانتریفیوژ پس از چند سال میتوانند به اندازهی مورد نیاز برای یک بمب اتم اورانیوم غنی کنند! (شایان ذکر است «سائرز» در سال ۲۰۰۹ به سمت رییس سرویس اطلاعات و امنیت خارجی انگلستان (MI6) ارتقا یافت). در نتیجه «جک استرا» هم در تماس مجدد با خرازی به طور قطعی به درخواست او پاسخ منفی میدهد.
از این ماجرا میفهمیم که آن مذاکرهکنندگانِ «با تجربه» و دیپلماتهای «ورزیدهی» ما در عصر اصلاحات، ظاهرا یادشان رفته بوده است که قبل از امضای توافقنامه باید از طرف مقابل بخواهند که لااقل ۲۰ عدد سانتریفیوژ را از شمولِ تعلیق خارج کنند. آیا واقعا امروز باید به خاطر فقدان حضور این «نخبگان» و «دیپلماتهای کارکشته» در مذاکرات هستهای حسرت و تأسف بخوریم؟
گذشته چراغ راه آینده است
وقتی ما از چنان حال و روز، که برای ۲۰ عدد سانتریفیوژ التماس میکردیم، به آن شرایط با عزت و اقتدار در مذاکرات ژنو رسیدیم که هفت هزار سانتریفیوژ فعال و ۱۵۰۰ کیلو اورانیوم غنی شده داشتیم و توانستیم آمریکا را به عقبنشینی از پیششرطِ تعلیق واداشته و پیشنویس یک توافق مناسب برای ورود به مذاکرات جدی و اساسی به دست آوریم، آن هم بدون این که چماق تحریمهای گستردهی کنونی بالای سرمان باشد، چرا عدهای با «سر و صدا» باعث شدند این فرصت از دست برود؟
پاسخ به این پرسش امروز بدان جهت اهمیت دارد که ظاهرا مذاکرات دیگری در پیش است. باید از گذشته عبرت گرفت. هنوز هم ایران اهرمهای زیادی برای استفاده در مذاکرات دارد. پیشرفت غنیسازی اورانیوم تا ۲۰ درصد تنها یکی از این اهرمها است. قطع امید آمریکا و اروپا از «تحرک اعتراضی شمال پایتخت» (مشهور به «جنبش سبز») از یک سو، و تدابیری که رهبر معظم انقلاب برای وحدت نظر در موضعگیریهای هستهای اندیشیدهاند، این امید را زنده میکند که ایران از مذاکرات جدید نیز - همچون مذاکرات ژنو و وین - با موفقیت بیرون آمده و بتواند شرایط دشوار کنونی را پشت سر بگذارد. امید که این بار بگذارند دکترشهاب اسفندیاری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر